گنجور

 
سلطان ولد

چند سالی نشست و باز ز عشق

رفت با جمع خلق سوی دمشق

باز از نو فکند صد غوغا

جمله گفته زهی عجب سودا

مدتی کرد شور های عجب

گفته خلقان که چیست این یارب

ما چنین عشق و شور نشنیدیم

نی چنین شوق در کسی دیدیم

ماهها در دمشق ساکن شد

عاشقی کی ز عشق ساکن شد

روز و شب یکدمش قرار نبود

بی قدح خمر عشق می پیمود

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode