گنجور

 
سلطان ولد

وان جماعت که منکران بودند

منکر قطب آسمان بودند

جمله‌شان جان‌فشان به استغفار

سر نهادند کای خدیو کبار

توبه‌کاریم از آنچه ما کردیم

از سر صدق روی آوردیم

هر یکی بر درش شده ساجد

اشک‌ریزان ز عشق او واجد

کردشان شه قبول چون دید این

دادشان از نوازش او تمکین

بعد از آن جمله از وضیع و شریف

حلقه شستند گرد شاه لطیف

پهلوی شه نشسته مولانا

چون دو خور که زنند سر ز سما

شمس تبریز در سخن آمد

زنده شد آنکه فهم کن آمد

هر یکی زان سخن به عشق پرید

هر یکی از خودی تمام برید

بعد از آن هر یکی سماعی داد

هر یکی خوان معتبر بنهاد

هر یکی قدر وسع و طاقت خویش

از امیر و توانگر و درویش

بخشش آورد و میهمانی کرد

تا شود یار مهربانی کرد

مدتی اینچنین گذشت زمان

در حضور شهان هر دو جهان

همه چون جام و آن دو شه چون راح

همه چون لیل و آن دو شه چو صباح

آن دو شه چون بهار و ایشان دشت

همه را تازه گشته ز ایشان کشت

شاخ و برگ درونشان پر بار

رسته بی‌خار هر طرف گلزار

دیده بی‌پرده ای همه دیدار

همه گشته در آن جهان برکار

در چنین عیش و در چنین وصلت

همه پر نور و غرق در رحمت