گنجور

حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۲۱

 

مطرب خوش‌نوا بگو تازه به تازه نو به نو

باده دلگشا بجو تازه به تازه نو به نو

با صنمی چو لعبتی خوش بنشین به خلوتی

بوسه ستان به آرزو تازه به تازه نو به نو

بر ز حیات کی خوری گر نه مدام می خوری

[...]

حافظ
 

حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۲۲

 

گر زلف پریشانت در دست صبا افتد

هر جا که دلی باشد در دام بلا افتد

ما کشتی صبر خود در بحر غم افکندیم

تا آخر از این طوفان هر تخته کجا افتد

هر کس به تمنائی فال از رخ او گیرد

[...]

حافظ
 

حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۲۳

 

ببین هلالِ محرّم بخواه ساغر راح

که ماه اَمن و اَمان است و سال صلح و صلاح

نزاع بر سر دنیای دون گدا نکند

به پادشه بِنه ای نور دیده کوی فلاح

عزیز دار زمانِ وصال را، کـ‌آن دَم

[...]

حافظ
 

حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۲۵

 

ای ز شرم عارضت گل کرده خوی

بر عرق پیش عقیقت جام می

ژاله بر لاله است یا بر گل گلاب

یا بر آتش آب یا بر روت خوی

میشد از چشم آن کمان ابرو و دل

[...]

حافظ
 

حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۲۶

 

به فر دولت گیتی فروز شاه شجاع

که با کسم نبود بهر مال و جاه نزاع

بیار می که چه خورشید مشغل افروزد

رسد به کلبه درویش نیز فیض شعاع

صراحتی و حریفی خوشم زدنیا بس

[...]

حافظ
 

حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۲۷

 

نور خدا نمایدت آینهٔ مجردی

از در ما در آ اگر طالب عشق سرمدی

باده بده که دوزخ ار نام گناه ما برد

آب زند بر آتشش معجزهٔ محمدی

شعبده باز می کنی هر دم و نیست این روا

[...]

حافظ
 

حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۲۸

 

دریغا خلعت حسن جوانی

گرش بودی طراز جاودانی

دریغا حسرتا دردا کزین جوی

نخواهد رفت آب زندگانی

همی باید برید از خویش و پیوند

[...]

حافظ
 

حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۲۹

 

بلبل اندر ناله و، گُل خندهٔ خوش می‌زند

چون نسوزد دل که دلبر در وِی آتش می‌زند؟

زاهدا، از تیرِ مژگانش حذر کردن چه سود؟

زخمِ پنهانم به ابروی کَمانکش می‌زند

ناخوشی‌ها دیده‌ام از زاهدِ پشمینه‌پوش

[...]

حافظ
 

حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۳۰

 

برو ای زاهد و دعوت مکنم سوی بهشت

که خدا در ازل از اهل بهشتم بسرشت

یک جو از خرمن هستی نتواند برداشت

هر که در کوی فنا در ره حق دانه نَکشت

تو و تسبیح و مصلا و ره زٌهد و صلاح

[...]

حافظ
 

حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۳۱

 

می‌زنم هر نفس از دست فراقت فریاد

آه اگر نالهٔ زارم نرساند به تو باد

چه کنم گر نکنم ناله و فریاد و فغان

در فراق تو چنانم که بداندیش مباد

روز و شب غصه و خون می‌خورم و چون نخورم

[...]

حافظ
 

حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۳۲

 

عشقت نه سرسری‌ست که از دل به در شود

مهرت نه عارضی‌ست که جای دگر شود

عشق تو در درونم و مهر تو در دلم

با شیر اندر آمد و با جان به در شود

دردی‌ست درد عشق که اندر علاج آن

[...]

حافظ
 

حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۳۳

 

ساقیا ساغر شراب بیار

یک دو جام شراب ناب بیار

داروی درد عشق یعنی می

کاوست درمان شیخ و شاب بیار

آفتاب است و ماه باده و جام

[...]

حافظ
 

حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۳۴

 

مباد کس چو من خسته مبتلای فراق

که عمر من همه بگذشت در بلای فراق

غریب و عاشق و بیدل غریب و سرگردان

کشیده محنت ایام و داغهای فراق

اگر به دست من افتد فراق را بکشم

[...]

حافظ
 

حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۳۵

 

پدید آمد رسوم بی وفایی

نماند از کس نشان آشنایی

برند از فاقه نزد هر خسیسی

کنون اهل هنر دست گدایی

کسی کـ‌او فاضل است امروز در دهر

[...]

حافظ
 

حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۳۶

 

بیار باده و بازم رهان ز مخموری

که هم به باده توان کرد دفع رنجوری

به هیچ وجه نیابد چراغ مجلس انس

مگر به روی نگار و شراب انگوری

به سحر غمزه فتان هیچ غره مباش

[...]

حافظ
 

حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۳۷

 

ای باد نسیم یار داری

زآن نفحهٔ مشکبار داری

زنهار! مکن درازدستی

با طرهٔ او چه کار داری؟

ای گل! تو کجا و روی زیباش

[...]

حافظ
 

حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۳۸

 

برو زاهد به امیدی که داری

که دارم همچو تو امیدواری

به جز ساغر چه دارد لاله در دست

بیا ساقی بیاور آنچه داری

مرا در رسته دیوانگان کش

[...]

حافظ
 

حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۳۹

 

جای حضور و گلشن امن است این سرای

زین در به شادمانی و عیش و طرب در آی

ای کاخ دولتی ز چه خاکی؟ که مدرج است

در شاخسار گلشن تو سایهٔ همای

هر صبح در هوای درت می‌کند صبوح

[...]

حافظ
 

حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۴۰

 

شب از مطرب که دل خوش باد وی را

شنیدم نالهٔ جانسوز نى را

چنان در سوز من سازش اثر کرد

که بى‌رقّت ندیدم هیچ شی را

حریفى بد مرا ساقى که در شب

[...]

حافظ
 

حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۴۱

 

لطف باشد گر نپوشى از گداها، روت را

تا به کام دل ببیند دیدهٔ ما، روت را

همچو هاروتیم دایم در بلاى عشق زار

کاشکى هرگز ندیدى دیدهٔ ما، روت را

کى شدى هاروت در چاه زنخدانش اسیر

[...]

حافظ
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode