گنجور

 
حافظ

نور خدا نمایدت آینهٔ مجردی

از در ما در آ اگر طالب عشق سرمدی

باده بده که دوزخ ار نام گناه ما برد

آب زند بر آتشش معجزهٔ محمدی

شعبده باز می کنی هر دم و نیست این روا

قال رسول ربنا ما انا قط من ددی

گر تو بدین جمال و فر، سوی چمن کنی گذر

سوسن و سرو و گل به تو جمله شوند مقتدی

مرغ دل تو حافظا بستهٔ دام آرزوست

ای متعلق خجل دم مزن از مجردی

 
 
 
شمارهٔ ۲۷ به خوانش محمدرضا مومن نژاد
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
مولانا

ای که غریب آتشی در دل و جان ما زدی

آتش دل مقیم شد تو به سفر چرا شدی

آتش تو مقیم شد با دل من ندیم شد

آتش خویش را بگو کآب حیات آمدی

چاشنی خیال تو می‌بدرد دل مرا

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
آشفتهٔ شیرازی

ایکه هنوز با خودی دم مزن از مجردی

ناز بسیطی و زنی لاف زنور سرمدی

ماند بجا چو سوزنش سلسله بست زآهنش

روح که در فلک همی دم زند از مجردی

آینه بودی از ازل مظهر عشق لم یزل

[...]

وفایی شوشتری

الا اگر، می ام دهی بده ز خُمّ احمدی

نه خُمّ کیقباد و جم از آن می محمّدی

که مست مست سازدم چه مست مست سرمدی

رهاندم ز هستی و کشاندم به بیخودی

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه