بیار باده و بازم رهان ز مخموری
که هم به باده توان کرد دفع رنجوری
به هیچ وجه نیابد چراغ مجلس انس
مگر به روی نگار و شراب انگوری
به سحر غمزه فتان هیچ غره مباش
که آزمودم و سودی نداشت مغروری
ادیب چند نصیحت کنی که عشق مباز
که هیچ نیست ادیب این سخن به دستوری
به عشق زنده بود جان مرد صاحبدل
اگر تو عشق نداری برو که معذوری
به یک فریب نهادم صلاح خویش از دست
دریغ آن همه زهد و صلاح مستوری
رسید دولت وصل و گذشت محنت هجر
نهاد کشور دل باز رو به معموری
به هر کسی نتوان گفت درد او حافظ
بدان بگو که کشیدهست محنت دوری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این غزل به موضوعاتی چون عشق، مستی و لذت جویی اشاره دارد. شاعر از بادهنوشی و رهایی از غمها سخن میگوید، و بیان میکند که هیچ چیز نمیتواند مجلس شادی را روشن کند جز زیبایی معشوق و شراب. او هشدار میدهد که نباید فریب غمزههای معشوق را خورد، زیرا تجربه نشان داده که این عشق به سرانجامی نمیرسد. شاعر تأکید میکند که عشق واقعی جان انسان را زنده میکند و اگر کسی عشق ندارد، بهتر است برود. او از دست دادن زهد و صلاح به خاطر فریبی سخن میگوید و به سرآمدن دوران سختی و رسیدن به وصال معشوق اشاره میکند. در نهایت، شاعر بیان میکند که درد هر کس متفاوت است و تنها خود او میتواند از رنجهایش بگوید.
هوش مصنوعی: باده بیاور و من را از حال مستی آزاد کن، زیرا فقط با نوشیدن باده میتوانم رنج و درد را از خود دور کنم.
هوش مصنوعی: هیچ چیز دیگری نمیتواند نور و روشنی مجلس دوستان را تامین کند مگر چهره زیبای معشوق و شراب خوشمزه.
هوش مصنوعی: به زیبایی و ناز چشمکهای دلربا اعتماد نکن، چون من تجربه کردم و دیدم که به آدم مغرور هیچ سودی نمیرساند.
هوش مصنوعی: چند بار میخواهی نصیحت کنی که عشق بیفایده است؟ این حرف را چه کسی به تو گفته است؟
هوش مصنوعی: اگر دل نیکنهاد و عاشق باشد، زندگیاش پر از عشق و شور است. اما اگر تو این احساس را نداری، بهتر است که بروی، چون اینجا جایی برای تو نیست.
هوش مصنوعی: به خاطر یک فریب، بهترین امکانات و کارهای خوبم را از دست دادم. افسوس که تمام تلاشهایم برای زهد و پنهانکاری به هدر رفت.
هوش مصنوعی: زمانی که خوشبختی و وصال محبوب فرارسید، و درد دوری و جدایی تمام شد، دل من به آرامش و سرزندگی رسید و به حالتی شاداب و سعادتمند دست یافت.
هوش مصنوعی: هر کس نمیتواند به راحتی احساس درد و رنج خود را بیان کند، ولی حافظ، به تو بگوید که او در سختی ناشی از جدایی به سر میبرد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
سماک قدرا، افلاک قدر تا، توئی آنک
به تیغ قادر بیچون قضای مقدوری
دماغ چرخ که پر بادکبر سلطنت است
به پیش امر تو تن در دهد به مأموری
سواد طره توقیع تو بر آتش رشک
[...]
بیا بیا که پشیمان شوی از این دوری
بیا به دعوت شیرین ما چه میشوری
حیات موج زنان گشته اندر این مجلس
خدای ناصر و هر سو شراب منصوری
به دست طره خوبان به جای دسته گل
[...]
تو در کمند نیفتادهای و معذوری
از آن به قوت بازوی خویش مغروری
گر آن که خرمن من سوخت با تو پردازد
میسرت نشود عاشقی و مستوری
بهشت روی من آن لعبت پری رخسار
[...]
خوش است دردِ جداییّ و داغِ مهجوری
اگر وصال میسّر شود پس از دوری
سوادِ ملکِ وجودم خراب کرد فراق
خرابکرده عشق و امیدِ معموری
بدان امید که روزی به گوشِ دوست رسد
[...]
بدین صفت که تویی در زمانه، معذوری
اگر به صورت زیبای خویش مغروری
دلم چو آینه صورت پرست شد، چه کنم؟
به هر طرف که نظر می کنم تو منظوری
به بلبلان برسانید تا نفس نزنید
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.