گنجور

 
حافظ

بیار باده و بازم رهان ز مخموری

که هم به باده توان کرد دفع رنجوری

به هیچ وجه نیابد چراغ مجلس انس

مگر به روی نگار و شراب انگوری

به سحر غمزه فتان هیچ غره مباش

که آزمودم و سودی نداشت مغروری

ادیب چند نصیحت کنی که عشق مباز

که هیچ نیست ادیب این سخن به دستوری

به عشق زنده بود جان مرد صاحبدل

اگر تو عشق نداری برو که معذوری

به یک فریب نهادم صلاح خویش از دست

دریغ آن همه زهد و صلاح مستوری

رسید دولت وصل و گذشت محنت هجر

نهاد کشور دل باز رو به معموری

به هر کسی نتوان گفت درد او حافظ

بدان بگو که کشیده‌ست محنت دوری

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
شمارهٔ ۳۶ به خوانش محمدرضا مومن نژاد
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
اثیر اخسیکتی

سماک قدرا، افلاک قدر تا، توئی آنک

به تیغ قادر بیچون قضای مقدوری

دماغ چرخ که پر بادکبر سلطنت است

به پیش امر تو تن در دهد به مأموری

سواد طره توقیع تو بر آتش رشک

[...]

مولانا

بیا بیا که پشیمان شوی از این دوری

بیا به دعوت شیرین ما چه می‌شوری

حیات موج زنان گشته اندر این مجلس

خدای ناصر و هر سو شراب منصوری

به دست طره خوبان به جای دسته گل

[...]

سعدی

تو در کمند نیفتاده‌ای و معذوری

از آن به قوت بازوی خویش مغروری

گر آن که خرمن من سوخت با تو پردازد

میسرت نشود عاشقی و مستوری

بهشت روی من آن لعبت پری رخسار

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
حکیم نزاری

خوش است دردِ جداییّ و داغِ مهجوری

اگر وصال میسّر شود پس از دوری

سوادِ ملکِ وجودم خراب کرد فراق

خراب‌کرده عشق و امیدِ معموری

بدان امید که روزی به گوشِ دوست رسد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از حکیم نزاری
امیرخسرو دهلوی

بدین صفت که تویی در زمانه، معذوری

اگر به صورت زیبای خویش مغروری

دلم چو آینه صورت پرست شد، چه کنم؟

به هر طرف که نظر می کنم تو منظوری

به بلبلان برسانید تا نفس نزنید

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه