گنجور

 
حافظ

لطف باشد گر نپوشى از گداها، روت را

تا به کام دل ببیند دیدهٔ ما، روت را

همچو هاروتیم دایم در بلاى عشق زار

کاشکى هرگز ندیدى دیدهٔ ما، روت را

کى شدى هاروت در چاه زنخدانش اسیر

گر نگفتى شمه‌اى از حسن او ماروت را

بوى گل برخاست گویى در چمن‌ها، روت بود

بلبلان مستند گویى دیده چون ما، روت را

تا به کى با تلخى هجر تو سازد اى صنم

روى بنما تا ببیند حافظ ما، روت را

 
 
 
شمارهٔ ۴۱ به خوانش محمدرضا مومن نژاد
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
منتسب به هر دو سخنور
حافظ شانه‌تراش اهل تبریز که به حافظ طراقچی تخلص داشته

لطف باشد گر نپوشی از گداها روت را

تا به کامِ دل ببیند دیدة ما روت را

حافظ

همین شعر » بیت ۱

لطف باشد گر نپوشى از گداها، روت را

تا به کام دل ببیند دیدهٔ ما، روت را

لطف باشد گر نپوشی از گداها روت را/ تا به کامِ دل ببیند دیدة ما روت را...«این غزل از شاعری‌ست به نام حافظ شانه‌تراش اهل تبریز که به حافظ طراقچی تخلص داشته» (شرح سودی، ص ۱۱۱) - منبع