گنجور

 
حافظ

پدید آمد رسوم بی وفایی

نماند از کس نشان آشنایی

برند از فاقه نزد هر خسیسی

کنون اهل هنر دست گدایی

کسی کـ‌او فاضل است امروز در دهر

نمی بیند زغم یک دم رهایی

ولیکن جاهل است اندر تنعم

متاع او چو هست این دم بهایی

وگر شاعر بگوید شعر چون آب

که دل را زآن فزاید روشنایی

نبخشندش جویی از بخل و امساک

اگر خود فی المثل باشد سنایی

خرد در گوش هوشم دی همی گفت

برو صبری بکن در بینوایی

قناعت را بضاعت ساز و می‌سوز

در این درد و عنا چون بی‌نوایی

بیا حافظ به جان این پند بشنو

که گر از پا درافتی با سر آیی

 
 
 
شمارهٔ ۳۵ به خوانش محمدرضا مومن نژاد
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
باباطاهر

سر راهت نشینم تا بیایی

در شادی به روی ما گشایی

شود روزی بروز مو نشینی

که تا وینی چه سخت بی‌وفائی

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از باباطاهر
سوزنی سمرقندی

نصیر دین که چشم پادشائی

نبیند چون تو فرخ کدخدائی

جهان را کدخدائی جز تو نبود

چنان چون نیست جز یزدان خدائی

اگر گویم بهمت آسمانی

[...]

عطار

دلا در راه حق گیر آشنایی

اگر خواهی که یابی روشنایی

چو مست خنب وحدت گشتی ای دل

میندیش آن زمان تا خود کجایی

در افتادی به دریای حقیقت

[...]

مشاهدهٔ بیش از ۳۸۲ مورد هم آهنگ دیگر از عطار
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه