مباد کس چو من خسته مبتلای فراق
که عمر من همه بگذشت در بلای فراق
غریب و عاشق و بیدل غریب و سرگردان
کشیده محنت ایام و داغهای فراق
اگر به دست من افتد فراق را بکشم
به آب دیده دهم باز خونبهای فراق
کجا روم؟ چه کنم؟ حال دل که را گویم؟
که داد من بستاند دهد جزای فراق
ز درد هجر فراقم دمی خلاصی نیست
خدای را بستان داد و ده سزای فراق
فراق را به فراق تو مبتلا سازم
چنان که خون بچکانم ز دیدههای فراق
من از کجا و فراق از کجا و غم ز کجا
مگر که زاد مرا مادر از برای فراق
به داغ عشق تو حافظ چو بلبل سحری
زند به روز و شبان خون فشان نوای فراق
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
همین شعر » بیت ۱
مباد کس چو من خسته مبتلای فراق
که عمر من همه بگذشت در بلای فراق
مباد کس چو من خسته مبتلای فراق
که عمر من همه بگذشت در بلای فراق
این شعر به گفتهٔ این مقاله از آن ابن حسام است.
فغان که دل به برم خون شد ازجفای فراق
خدا به داد دل من دهد سزای فراق
روای طبیب مده درد سر مرا وبه خویش
که غیر مرگ نباشد دگر دوای فراق
فراق را نمک ما دودیده کور کند
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.