گنجور

 
حافظ

شب از مطرب که دل خوش باد وی را

شنیدم نالهٔ جانسوز نى را

چنان در سوز من سازش اثر کرد

که بى‌رقّت ندیدم هیچ شی را

حریفى بد مرا ساقى که در شب

ز زلف و رخ نمودى شمس وفى را

چو شوقم دید در ساغر مى‌افزود

بگفتم ساقى فرخنده پى را

رهانیدى مرا از قید هستى

چو پیمودى پیاپى جام مى را

حماک الله عن شرّ النوائب

جزاک الله فى الدّارین خیرا

چو بی‌خود گشت حافظ کى شمارد

به یک جو ملکت کاووس کى را

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
شمارهٔ ۴۰ به خوانش محمدرضا مومن نژاد
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
فخرالدین اسعد گرگانی

به جای عود خام و مشک سارا

گرفته چوب بید و ریگ صحرا

مولانا

تعالوا کلنا ذا الیوم سکری

باقداح تخامرنا و تتری

سقانا ربنا کاسا دهاقا

فشکرا ثم شکرا ثم شکرا

تعالوا ان هذا یوم عید

[...]

ابن یمین

چو شد آن گنج پنهان آشکارا

ازو پر شد همه دریا و صحرا

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه