گنجور

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱

 

شد مشتبه ز کعبه به میخانه راه ما

ای خوشتر از هزار یقین اشتباه ما

می در سر و قرابه در آغوش و نام زهد

وا خجلتا که شحنه بر آید ز راه ما

مائیم آن صلاح پرستان که می فروش

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲

 

سینه تا سوده ای از مهر تو بر سینه ما

سینه ای نیست که خالی بود از کینه ما

باغ را برگ طرب نو شده رفتم بپذیر

عذر تقصیر من ای توبه دیرینه ما

کهنه شد وز گرو باده نیامد بیرون

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳

 

در کف طفلان رها کردم دل دیوانه را

قال و قیل نو مبارک زاهد فرزانه را

تا نگه دارم شمار گردش پیمانه را

راست گویم دوست دارم سبحه صد دانه را

می کنم از سینه بیرون این دل دیوانه را

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴

 

طراز خرمی نوشد جمال نوبهاران را

سرود خارکن برخاست جا بر جا هزاران را

نگر بی پرده روی گل برافکن برقع ساقی

ایاغ لاله بین بر کف صلازن باده خواران را

خورد خون دلم ور زار گریم مغتنم داند

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵

 

شکستم عهد شیخ خانقه را

ثوابی چشم دارم این گنه را

نخستین شب که بستم عهد زلفش

به خود می دیدم این روز سیه را

گهی مشغول زلفی گاه کاکل

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶

 

در کوی توام جنگ است هر روز به دشمن‌ها

ایشان ز شمار افزون اما من و دل تنها

بر ناوک دلدوزت قربان نه منم تنها

چون من به سر کویت درباخته جان تن‌ها

گلگشت چمن خواهی بر من چو صبا بگذر

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷

 

گم کنم در راه حی از گریه گفتم پی در آب

چشم تا برهم زدم یکباره گم شد حی در آب

محمل از رفتار ماند، ای آه مشعل بر فروز

تا ببینم ناقه از اشک که دارد پی در آب

دور کن دور از دلم دست آستین از دیده ام

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸

 

خضر پنداری نهانی کرده قدری می در آب

ورنه کی بودی بقای زندگانی کی در آب

نیستم ماهی، سمندر نیز، لیک از چشم ودل

رفت ایامم در آتش، گشت عمرم طی در آب

مردم چشم مرا گرخانه ویران شد چه شد

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹

 

به خاک تیره خون دختر رز ریخت از پندت

برو واعظ که این خون باد دامنگیر فرزندت

خلل گر نیستت در گوهر واعظ چرا مادر

به عهد کودکی در دامن محراب افکندت

تو را تحت الحنک عابد، نبی دانی چرا فرمود

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰

 

درد دگر آن کآه سحر را اثری نیست

آه من از این درد که شب را سحری نیست

گفتم کمرش گیرم و آرم به میان راز

آگه نه از این نکته که او را کمری نیست

احوال دل از طره او پرس که ما را

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱

 

چهره دلبر و من گلگون است

لیک آن ازمی و این از خون است

گرنه بر کشته فرهاد گذشت

اسب شیرین زچه رو گلگون است

خون بود قسمت چشم و لب ما

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲

 

تا ابر خطت محیط ماه است

روز من و عالمی سیاه است

گفتم به مهت شبیه دانند

گفتا مشنو که اشتباه است

ره بر زنخش فتادت ای دل

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳

 

باده ساغرت از خون دل یاران است

وای اغیار اگر این اجر وفاداران است

زلف در پای تو افتد به تظلم چپ و راست

بسکه در تاب زسودای گرفتاران است

نیست چشمت ز شبان غمم آگه آری

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴

 

دل که افتاده آن زلف سیه و آن ذقن است

بر نیاید اگر این چاه و اگر آن رسن است

من و از دایره خط تو امید خلاص

چون نکو می نگرم قصه مور و لگن است

صبر کوتاه کنم از خم به سبو به که کشم

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵

 

زان مرا بیش ز مرغان قفس زاری‌هاست

که به غیر از شکن دام گرفتاری‌هاست

بینم آن خواب اگرم دیده به عمری غنود

که مرا عمر دگر مایه بیداری‌هاست

آسمان شد ز پی خصمی من پشت زمین

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶

 

باز بنهاد به سر خسرو خم افسر خشت

عنقریب است که گیتی شود از وی چو بهشت

از تو ای ساغر می، می شنوم بوی بهشت

پیر دیرت مگر از خاک خرابات سرشت

دست قدرت چو ز رحمت گل میخانه سرشت

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷

 

تا به کف پای خمم گردن مینائی هست

خبرم نیست که تسنیمی و طوبائی هست

خون خم آنکه به فتوای خرد ریخت کجاست

که مرا نیز در این مسئله فتوائی هست

رو بگردان قفسم را سوی مرغان حرم

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸

 

ما خراب غم و خمخانه ز می آباد است

ناصح از باده سخن کن که نصیحت باد است

خیز و از شعله می آتش نمرود افروز

خاصه اکنون که گلستان ارم شداد است

سیل کهسار خم از میکده در شهر افتاد

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹

 

در گهر غیرت هفتاد گرامی پسر است

آن پری دخت که مامش خم و تاکش پدر است

تا میان در به صلیب است وسبوبر به سراست

مر مرا تاج ز خورشید و ز جوزا کمر است

شهر از آن اختر عقرب سپر آزرده و من

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰

 

حلقه بر در زند ار شیخ بگو بارت نیست

شب آدینه برو ورد بخوان کارت نیست

صد رهم توبه ز می دادی و بشکستم باز

دهیم توبه عجب پر نفسی عارت نیست

حرفی ای عشق ندیدم ز تو در هیچ کتاب

[...]

یغمای جندقی
 
 
۱
۲
۳
۴
۸
sunny dark_mode