گنجور

 
یغمای جندقی

حلقه بر در زند ار شیخ بگو بارت نیست

شب آدینه برو ورد بخوان کارت نیست

صد رهم توبه ز می دادی و بشکستم باز

دهیم توبه عجب پر نفسی عارت نیست

حرفی ای عشق ندیدم ز تو در هیچ کتاب

تا چه علمی که کسی راوی اخبارت نیست

در حقیقت توئی ای کعبه خرابات مغان

کز مقیمان همه یک عاقل و هشیارت نیست

هیچ شد و هم خرد ای دهن دوست بگوی

تا چه سری که کسی آگه از اسرارت نیست

به امیدی که گرو شد به می ای شیخ ترا

دوست دارم به سر امروز که دستارت نیست

گر به خود نام خدائی نهی ای کعبه حسن

سجده آریم و نگوئیم سزاوارت نیست

من جهان دیده ام ای میکده در زیر فلک

سایه ای امن تر از سایه دیوارت نیست

به جز از خواجه بی مهر تو یغما زن و مرد

کس نبینم که درین شهر خریدارت نیست