گنجور

 
یغمای جندقی

طراز خرمی نوشد جمال نوبهاران را

سرود خارکن برخاست جا بر جا هزاران را

نگر بی پرده روی گل برافکن برقع ساقی

ایاغ لاله بین بر کف صلازن باده خواران را

خورد خون دلم ور زار گریم مغتنم داند

حریف باده آری دوست دارد روز باران را

بر ابروی تو از هر طاق و منظر دیده ای بینم

چو بر شکل مه نو چشم حسرت روزه داران را

زاشکم در خروش آمد دل سنگش عجب نبود

که آرد در فغان سیل بهاری کوهساران را

برهنه پای می پویم رهی کز سهم پی ریزد

بجای نعل صرصر تک سمند شهسواران را

گریز دل همی یاد آرم از مژگان خون ریزش

چو صیدی در میان بینم صف خنجرگذاران را

از آن چشمان خواب آلوده شبهاشد که بیدارم

تو ای اختر گواهی، دیده شب زنده داران را

ز شر کین اعدا ایمنم یغما دریغ ایزد

هم ار کردی کفایت خیر مهر دوستداران را

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode