گنجور

 
یغمای جندقی

باده ساغرت از خون دل یاران است

وای اغیار اگر این اجر وفاداران است

زلف در پای تو افتد به تظلم چپ و راست

بسکه در تاب زسودای گرفتاران است

نیست چشمت ز شبان غمم آگه آری

خفتگان را چه غم از حسرت بیداران است

دارم از چشم تو صد عربده و دم نزنم

که اگر ناله کنم زحمت بیماران است

عشق داغ دل فرهاد به خون کرده رقم

نقش هر لاله که بر دامن کهساران است

رخ تو و اشک مرا کیست که خود دید و نکرد

هوس باده که آن گلشن و این باران است

محضر آنکه تو در خون کشیش روز حساب

خوار چون نامه اعمال گنه کاران است

از دهانت طمع لطف کمی دارم و این

آرزوئی است که در خاطر بسیاران است

یوسفی چون تو به یغما ندهد کس دانم

اینقدر هست که او هم ز خریداران است

 
 
 
همام تبریزی

چشم مستانه تو آفت هشیاران است

فتنه و عربده او همه با یاران است

سر بوسیدن پای تو نه تنها ماراست

این خیالی‌ست که اندر سر بسیاران است

عارضت هست بسی تازه‌تر از گل‌برگی

[...]

سلمان ساوجی

چشم سر مست خوشت، فتنه هشیاران است

هر که شد مست می عشق تو، هشیار، آن است

در خرابات خیال تو خرد را ره، نیست

یعنی او نیز هم از زمره هشیاران است

دلم از مصطبه عشق تو، بویی بشنید

[...]

ناصر بخارایی

تاق ابروی‌ تو منزلگه بیماران است

دام گیسوی تو مأوای گرفتاران است

چشم جادوی تو شد پیشرو عیاران

زلف هندوی تو سرحلقهٔ طراران است

روز و شب مار سر زلف تو در چشم من است

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه