گنجور

 
یغمای جندقی

شد مشتبه ز کعبه به میخانه راه ما

ای خوشتر از هزار یقین اشتباه ما

می در سر و قرابه در آغوش و نام زهد

وا خجلتا که شحنه بر آید ز راه ما

مائیم آن صلاح پرستان که می فروش

برداشت طرح میکده از خانقاه ما

آخر تن ضعیف کشیدم به پای خم

رست از کنار چشمه حیوان گیاه ما

تحریص زاهدان به ثوابم دهد عذاب

یا رب چه بود و چیست ندانم گناه ما

راهم ز گوش بست و به چرخم ستاره سوخت

این بود عاقبت اثر اشک و آه ما

چشمم بگو فتاده کنم فرش راه عشق

باشد مگر که یوسفی افتد به چاه ما

از احتساب شحنه چشمت چو شبروان

در دیده گوشه گوشه گریزد نگاه ما

چشمم به راه صبح شب غم سفید ماند

یا رب کسی مباد به روز سیاه ما

یغما ز اشک و آه رعایای چشم و دل

پیداست داد و داوری پادشاه ما