گنجور

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱

 

«نون گفت » و «قلم » گفت تقدس و تعالا

اجمال ز تفصیل مبرهن شد و پیدا

تفصیل چه باشد؟ گذر قطره بهامون

اجمال چه باشد؟ صفت قطره بدریا

با قطره خطابی که: ز تفصیل برون شو

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲

 

هرچه آن می رود از حد سمک تا بسما

فاعلش را نتوان گفت که چونست و چرا؟

نوبت هجر مطول شد و ز اندازه گذشت

گر درین حال بماند دل من واویلا

من ازین آتش سوزنده که در سر دارم

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳

 

ساقی، ز کرم پر کن این جام مصفا را

آن روح مقدس را، آن جان معلا را

روزی که دهی جامی، از بهر سرانجامی

یک جرعه تصدق کن آن واعظ رعنا را

خواهی که برقص آید ذرات جهان از تو

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴

 

نمی دانم چه افتادست قسمت از قدر ما را

کزین درگاه می رانند دایم دربدر ما را

ازین معنی چه دلشادم، قرین دولت افتادم

ازین معنی که شد همراه ماهی در سفر ما را

برو، ناصح، مده پندم، که با کس نیست پیوندم

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵

 

هر صبح‌دم پیغام خود گویم به زاری باد را

تا عرض حال دل کند آن سرو حوری‌زاد را

پیش درش افتاده‌ام بر خاک ره چون بندگان

زین باب دیدم در شرف اسباب پیش افتاد را

گر رفت اشکم در زمین از تربیت‌های غمش

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶

 

ساقی بیار باده و بنواز عود را

یک دم بلند کن نغمات سرود را

جامی بتشنگان حیات ابد رسان

هی بر زنید زاهد خشک حسود را

شیطان حسود و دشمن و رحمان امین جان

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷

 

مست از شراب عشق کن این عقل دوراندیش را

از تو گدایی میکند، خیری بده درویش را

ای نور ایمان روی تو، وی جمله احسان خوی تو

ای کعبه جان کوی تو، خیری بده درویش را

دست و دلی دارم تهی و ز نار غم خواهم بهی

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸

 

دمادم می‌دهد ساقی لبالب ساغر جان را

مگر یک دم برقص آرد سبک‌روحان عرفان را

مرا سامان هشیاری نخواهد بود، حمدالله

که مست باده وحدت نه سر داند، نه سامان را

رقیب ما مسلمانان شد، به نو، اما نمی‌داند

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹

 

ساقی به من آور قدح پیر مغان را

تا تازه کند جودت او جوهر جان را

یک جام به من بخش از آن خم قدیمی

زان می که کند مست زمین را و زمان را

زان باده که در نشئه او آب حیاتست

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰

 

وقت آن شد که می ناب دهی مستان را

خاصه من بیدل شوریده سرگردان را

قدحی چند روان کن، که جگرها تشنه است

تا ز خود دور کنم این سر و این سامان را

شیشه خالی و حریفان همه مخمورانند

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱

 

بسوخت آتش عشق تو زهد و تقوی را

بباد داد ورقهای درس و فتوی را

ز عاصفات خدا بحر قهر موجی زد

نهنگ عشق فرو برد طور موسی را

غرامتست نظر بر مهوسی که ندید

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲

 

هزار بار نمک ریخت بر جراحت ما

بشیوهای ملاحت، زهی ملاحت ما!

ز دست جور جهان دل خلاص گشت تمام

ز سعیها که غمش کرد در حمایت ما

هزار تیغ جفا از تو بر جگر خوردیم

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳

 

باده می ریزند صافی دم بدم در جام ما

تا چه خواهد شد ز جام یار ما انجام ما؟

ما همه مستیم از آن دولت که بنمودی جمال

همچو دولت ناگهان مست آمدی بر بام ما

چون سر از خاک لحد در حشر بردارم ز خواب

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴

 

از حد گذشت قصه درد نهان ما

ترسم که ناله فاش کند راز جان ما

جایی رسید ناله که از آسمان گذشت

با او بهیچ جا نرسید این فغان ما

ما گم شدیم در طلب حی لایموت

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵

 

ای چشم تو در شوخی سرفتنه دوران‌ها

خط خوش و رخسارت رشک گل و ریحان‌ها

از نرگس مخمورت وز زلف پریشانت

سرمست صفا دل‌ها، آغشته غم جان‌ها

گفتم که: نکو دانم وصف دهنت، گفتا:

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶

 

بیادت زنده ام، اینست مشرب

مدامت بنده ام، اینست مذهب

جمال جان فزایت را بشادی

همه امید می داریم، یا رب

چو پیدا گشت اسرار «اناالحق »

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷

 

لب عالم منم،چه لب؟لب لب

منکر این سخن مباش، «فتب »

عقل و جانم ربود و حیران ساخت

این بود شاق عشق ونشائه حب

گر به جائی رسیده ای،ای دل

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸

 

«اسمعوا منی، یا اولی الالباب »:

همه لبند و دوست لب لباب

همه در وقت آشکار و نهان

این حکایت کنند چنگ و رباب

هرچه بشنید در میان آرد

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹

 

ای از جمال روی تو تابنده آفتاب

وز آفتاب روی تو خورشید در حجاب

اندر میان پرده عزت نشسته ای

در آرزوی روی تو مردند شیخ و شاب

تا در هوای عشق تو رقصان چو گرد شد

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰

 

ای رخ زیبای تو رشک مه و آفتاب

روی تو و جام می، عکس گل اندر شراب

جمله جهان انتظار، در طلب یار غار

تا که ببیند بخواب روی ترا بی حجاب؟

در حجب عزتی، در تتق وحدتی

[...]

قاسم انوار
 
 
۱
۲
۳
۴
۳۵
sunny dark_mode