هر صبحدم پیغام خود گویم به زاری باد را
تا عرض حال دل کند آن سرو حوریزاد را
پیش درش افتادهام بر خاک ره چون بندگان
زین باب دیدم در شرف اسباب پیش افتاد را
گر رفت اشکم در زمین از تربیتهای غمش
آخر رسانید این دلم تا آسمان فریاد را
خواهم که بر بنیاد دل بنیاد صبری افکنم
عشقش به هم برمیزند دیوار این بنیاد را
تا ذکر آن لب وِردِ من شد در میان هر سخن
شیرین و خوب و مختصر میخوانم این اوراد را
دم زد ز آل لعل او چشمم به اثبات نسب
آرَد گواه اندر نظر این اشک مردمزاد را
از چشم مستش قاسمی دارد دلی در موج خون
رحمی نشد بر صید خود آن دِلسِیَهْ صیاد را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر هر صبح با احساس زاری پیامی به باد میفرستد تا حال دلش را به محبوبش، که تشبیه به سرو و حوری شده، منتقل کند. او خودش را مانند یک بندۀ دربند، بر خاک در پیش در محبوب میافتد و از غم عشقش اشک میریزد. شاعر میخواهد بر دل خود صبر بنا کند، اما عشقش دیوار این صبر را خراب میکند. ذکر لبهای محبوبش را در میان هر سخن شیرین و خوب یاد میکند. شاعر از چشمان خوشرنگ محبوبش از نسل خوبان میگوید و از درد دل و اشکهایش حکایت میکند. در نهایت، او به وجود دلی در حال تلاطم مانند موج خون اشاره میکند و به بیرحمی محبوب نسبت به خود و دیگران اشاره میکند.
هوش مصنوعی: هر صبح با ناله و زاری به باد پیغام میدهم تا حال و روز دل آن معشوقهی زیبا را به او بگوید.
هوش مصنوعی: من در برابر درگاه او به خاک افتادهام، مانند بندگانی که در آستانه ورود به بزرگی و نعمتها هستند.
هوش مصنوعی: اگر اشکهایم بر زمین بریزد به خاطر درد و غمش، در نهایت دل من به خاطر فریاد و دردش به آسمان میرسد.
هوش مصنوعی: میخواهم بر اساس دل، پایهای از صبر بسازم، اما عشق او به شدت باعث ویرانی این پایه میشود.
هوش مصنوعی: هر زمان که درباره زیبایی آن لب صحبت میشود، من با ذوق و شوق به یاد آن افتاده و این یادگاریها را با زبان شیرین و دلنشین تکرار میکنم.
هوش مصنوعی: از خانوادهی او صحبت میکند و میگوید، اگر او بخواهد، چشمانم میتوانند نسب من را ثابت کنند، و این اشکهای مردمی را که از چشمانم میریزد، گواهی بر آن است.
هوش مصنوعی: چشم معشوقهاش که پر از شراب است، دل را دچار درد و رنج کرده و در میان خون و درد، هیچ رحم و رحمتی بر صیاد خود که دلی سیاه دارد، نداشت.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چشم تو از حد می برد با عاشقان بیداد را
از ناله مرغان چه غم آن دل سیه صیاد را
مردم به دور روی تو در گریه اند از آه من
شرطست باران ریختن در موسم گل باد را
گفتی ز بنیاد افکنم آن را که بر من دل نهد
[...]
منع کمال از عاشقی جان برادر تا به کی
پندِ پدر مانع نشد رسوای مادرزاد را
آن کز جفا آموخت رسم و ره بیداد را
کاش از وفا آموزدت چندی طریق داد را
ما را فتاد این ماجرا، کس را چه باک از رنج ما
از صید پیکان بلا، نبود خبر صیاد را
لعلت که دل یاقوت او، خون جگرها قوت او
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.