گنجور

 
قاسم انوار

باده می ریزند صافی دم بدم در جام ما

تا چه خواهد شد ز جام یار ما انجام ما؟

ما همه مستیم از آن دولت که بنمودی جمال

همچو دولت ناگهان مست آمدی بر بام ما

چون سر از خاک لحد در حشر بردارم ز خواب

مست و حیران تو باشد جان درد آشام ما

لب بلب ما مست آن احسان جاویدان شدیم

ساقی از جام لبالب می دهد انعام ما

عقل ما در راه او سرگشته و حیران بماند

در حقیقت عشق باشد هادی اسلام ما

ما نشان و نام خود در راه او در باختیم

بعد ازین تا خود که گوید از نشان و نام ما؟

جان قاسم عرق منت گشت از سر تا بپا

کز کرامت آب رحمت ریخت او در جام ما

 
 
 
صائب تبریزی

از نصیحت خامتر گردد دل خودکام ما

از نمک سنگین شود خواب کباب خام ما

هر که دولت یافت، شست از لوح خاطر نام ما

اوج دولت طاق نسیان است در ایام ما

قسمت ما زین شکارستان به جز افسوس نیست

[...]

سلیم تهرانی

تا به کی آن آهوی وحشی نگردد رام ما

ز انتظار او غبار آورد چشم دام ما

عمر رفت و روزگار هجر او آخر نشد

انتظار صبح محشر می کشد این شام ما

در محبت بیش ازین خواری نمی باشد که دل

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه