گنجور

 
قاسم انوار

از حد گذشت قصه درد نهان ما

ترسم که ناله فاش کند راز جان ما

جایی رسید ناله که از آسمان گذشت

با او بهیچ جا نرسید این فغان ما

ما گم شدیم در طلب حی لایموت

از سالکان ره ندهد کس نشان ما

نادیده کرد هر نفس از لطف عیب پوش

چندین جفا که دید ز ما دلستان ما

نی همدمی خوشست، که تا روز رستخیز

با دوستان حدیث کند داستان ما

در آتش تو منتظر آب رحمتیم

ساقی، بیار جام می ارغوان ما

بیحکمتی غریب وحدیثی عجیب نیست

شادی یک زمان و غم جاودان ما

همت نگر، که از عالم فراغتند

دردی کشان کوچه دیر مغان ما

بسیار فکر کرد و ندانست شمه ای

در لطف آن دهان خرد خرده دان ما

گفتم که: قاسمی چه کسست؟ ای مراد جان

گفتا که: رند زنده دل کس مدان ما

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
ادیب صابر

جاه تو از نوایب گیتی امان ما

جان تو در امان و فدای تو جان ما

خواجوی کرمانی

آن ماه مهر پیکر نامهربان ما

گفت ای بنطق طوطی شکّرستان ما

وقت سحر شدی به تماشای گل به باغ

شرمت نیامد از رخ چون گلستان ما

در باغ سرو را ز حیا پای در گلست

[...]

صوفی محمد هروی

از حد گذشت حالت جوع نهان ما

ترسم که ضعف فاش کند راز جان ما

می گفت قلیه با دل بریان برنج را

غافل مشو ز گریه و آه و فغان ما

سرگشته ایم در طلب گرده و عسل

[...]

اهلی شیرازی

ای حیرت صفات تو بند زبان ما

انگشت حیرت است زبان در دهان ما

جان می‌دهد نشان که تو در دل نشسته‌ای

زان دلنشین بود سخن دل نشان ما

ما ذره‌ایم و ذات تو خورشید قدر و شأن

[...]

اسیری لاهیجی

زد خیمه شاه عشق بصحرای جان ما

ویران شد از سپاه غمش خان و مان ما

از دست جور عشق خرابست ملک جان

برآسمان شد از ستمش الامان ما

ز آهم نگرکه خلق بفریاد آمدند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه