گنجور

 
قاسم انوار

ای از جمال روی تو تابنده آفتاب

وز آفتاب روی تو خورشید در حجاب

اندر میان پرده عزت نشسته ای

در آرزوی روی تو مردند شیخ و شاب

تا در هوای عشق تو رقصان چو گرد شد

مرغ دلم رمید ز سودای خاک و آب

تو آفتاب حسنی و ما سایه توایم

ای آفتاب حسن ازین سایه رو متاب

فریاد دور باش برآمد ز هر طرف

جان از در تو دور نگردد بهیچ باب

گویی که: عاشقان نرسیدند در وصال

چون از تو شد حجاب چه گوییم در عتاب؟

ما قبله جمال تو جوئیم جاودان

چون «الصلوة » یار خطابیست مستطاب

گویند: منکری سوی دوزخ روانه شد

گفتند عاشقان که: «ذهاب بلا ایاب »

ما بنده توایم، چه بیم از امید و بیم؟

ما عاشق توایم، اگر عفو، اگر عقاب

عالم چو قشر آمد و عاشق لباب اوست

گر عاشق لبیبی واقف شو از لباب

تیره است وقت ما، که ندیدیم باده ای

قاسم، زخم یار طلب کن شراب ناب