گنجور

 
قاسم انوار

«اسمعوا منی، یا اولی الالباب »:

همه لبند و دوست لب لباب

همه در وقت آشکار و نهان

این حکایت کنند چنگ و رباب

هرچه بشنید در میان آرد

بهمان وصف عود در مضراب

جز تو کس نیست از ظهور و بطون

بهمین شد تمام فصل خطاب

ما بمحبوب راز می گوییم

«اغلق الباب، ایهاالبواب »

سخنی می رود ز شوق درون

این سخن را بذوق جان دریاب

سخن از روی و زلف او گویم

قصه روشن و شب مهتاب

هر زمانی ندا رسد از غیب:

دل مبندید در رباط خراب

قاسمی روی بر زمین دارد

رو ازین خسته فقیر متاب

 
 
 
عنصری

هر سؤالی کز آن لب سیراب

دوش کردم همه بداد جواب

گفتمش جز شبت نشاید دید

گفت پیدا بشب بود مهتاب

گفتم از تو که برده دارد مهر

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از عنصری
ناصرخسرو

به چه ماند جهان مگر به سراب

سپس او تو چون دوی به شتاب؟

چون شدستند خلق غره بدو

همه خرد و بزرگ و کودک و شاب؟

زانکه مدهوش گشته‌اند همه

[...]

قطران تبریزی

لاله داری شکفته بر مهتاب

مشگ داری گرفته بر مه تاب

مشگ چون موی تو ندارد بوی

ماه چون روی تو ندارد تاب

پیل با عشق تو ندارد پای

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه