گنجور

 
قاسم انوار

«اسمعوا منی، یا اولی الالباب »:

همه لبند و دوست لب لباب

همه در وقت آشکار و نهان

این حکایت کنند چنگ و رباب

هرچه بشنید در میان آرد

بهمان وصف عود در مضراب

جز تو کس نیست از ظهور و بطون

بهمین شد تمام فصل خطاب

ما بمحبوب راز می گوییم

«اغلق الباب، ایهاالبواب »

سخنی می رود ز شوق درون

این سخن را بذوق جان دریاب

سخن از روی و زلف او گویم

قصه روشن و شب مهتاب

هر زمانی ندا رسد از غیب:

دل مبندید در رباط خراب

قاسمی روی بر زمین دارد

رو ازین خسته فقیر متاب

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode