ساقی، ز کرم پر کن این جام مصفا را
آن روح مقدس را، آن جان معلا را
روزی که دهی جامی، از بهر سرانجامی
یک جرعه تصدق کن آن واعظ رعنا را
خواهی که برقص آید ذرات جهان از تو
در رقص برافشانی آن زلف چلیپا را
ناصح، برو و بنشین، افسانه مخوان چندین
از سر نتوان بردن این علت سودا را
گفتی که: ز خود گم شو، تا راه بخود یابی
تفسیر نمی دانم این رمز و معما را
هربار که من مردم صد جان دگر بردم
احصا نتوان کردن اعجاز مسیحا را
قاسم نشود عاشق هرگز به هوای خود
لیکن چه توان گفتن آن مالک دلها را؟
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این متن شاعر از ساقی میخواهد که جامی پر از شراب الهی را به او بدهد و توجهش را به روح مقدس و معنوی جلب کند. او تأکید میکند که اگر میخواهد ذرات جهان به سمت او رقص کنند، باید زیبایی و جذابیتی را در کلامش بگنجاند. نصیحتکننده را دعوت میکند که از تکرار افسانهها بپرهیزد و به جای آن به عمق وجود بپردازد. شاعر در جستجوی فهم عمیقتری از زندگی و معانی پنهان آن است و بیان میکند که عشق واقعی خارج از خواستههای شخصی است و نمیتوان آن را به سادگی توصیف کرد.
هوش مصنوعی: ای ساقی، لطف کرده و این جام زیبا را پر کن، آن روح پاک و آن جان عالی را.
هوش مصنوعی: روزهایی که تو به دیگران چیزهایی میدهی، او را که دارای زیبایی و فصاحت است، با یک کمی از آن بخشش خود سیراب کن.
هوش مصنوعی: اگر میخواهی که ذرات جهان به رقص درآیند و از تو تأثیر بپذیرند، باید آن زلف پیچیده و زیبا را بر افراشته کنی.
هوش مصنوعی: ای ناصح، برو و کنارهگیری کن، دیگر از قصههای بیهوده نگو. این دلمشغولی را نمیتوان به سادگی برطرف کرد.
هوش مصنوعی: گفتی که: خود را فراموش کن تا بتوانی به خودت برگردی. اما من تفسیر این راز و اسرار را نمیفهمم.
هوش مصنوعی: هر بار که من از دنیا میروم، جانهای جدیدی به زندگی من باز میگردند. نمیتوان احصا کرد که چه معجزاتی مانند معجزههای عیسی(ع) در من رخ میدهد.
هوش مصنوعی: عاشق نمیشود قاسم به خاطر خواستههای خودش، اما چگونه میتوان از آن کسی که دلها را به دست میآورد صحبت کرد؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
جانا سر تو یارا مگذار چنین ما را
ای سرو روان بنما آن قامت بالا را
خرم کن و روشن کن این مفرش خاکی را
خورشید دگر بنما این گنبد خضرا را
رهبر کن جانها را پرزر کن کانها را
[...]
گر هیچ دلی داری دریاب دل مارا
حال دل این بی دل میپسند چنین یارا
جان نیست چنین کاسد کردیم بسی سودا
هم نیز رهی باید بیرون شوِ سودا را
گر عاشق بی چاره از جور نمی نالد
[...]
ساقی قدحی در ده، از خود بستان ما را
مستانه بگو رمزی، بگشای معمّا را
ظلمتکدهٔ عاشق، زان چهره منوّر کن
تا چند به روز آرم تاریکی شبها را
از غنچهٔ لب بگشای، با مرده دلان حرفی
[...]
در کرب و بلا خواندند، چون سید بطحارا
کوفی ز ره تلبیس، آن شافع فردا را
بستند به رویش آب، آن قوم شرر افروزا
کردند دریغ از وی، مهریهٔ زهرا را
کشتند لب تشنه، او را به لب دریا
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.