گنجور

عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۲۳ - بیرون رفتن ورقه از شهر یمن به جنگ کردن

 

بگرد وی اندر سواری هزار

خروشان به کردار موج بحار

همه تیغها از نیام آخته

زحمیت همه جنگ را ساخته

ز دولت همه کامها یافته

[...]

عیوقی
 

عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۲۴ - رفتن شاه شام به دیدن گلشاه

 

چنان بود گلشه ز هجران دوست

که بروی همی غم بدرید پوست

شب و روز از آرام و ز خواب و خورد

فروماند دل خسته و روی زرد

به بالا و روی آن بت قندهار

[...]

عیوقی
 

عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۲۵ - نوحه کردن گلشاه

 

خبر یافت گلشاه کآن مستحل

جدا کردش از ورقهٔ برده دل

ز درد دل از وی برآمد خروش

بیفتاد بر خاک و زو رفت هوش

چو بازی هش آمد مه مشک سر

[...]

عیوقی
 

عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۲۷ - بگفت این و بر دوست بگریست زار

 

بگفت این و بر دوست بگریست زار

کنار از مژه کرد دریا کنار

همی گفت ای دل گسل یار من

ز هجر تو شد تیره بازار من

جز از تو مرا یار هرگز مباد

[...]

عیوقی
 

عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۲۸ - مرو را جهازی نکو ساختند

 

مرو را جهازی نکو ساختند

خزینه ز گوهر بپرداختند

از آن گوهرانش یکی راندید

نه دید و نه نام یکی را شنید

که گوهر به نزدیک او سنگ بود

[...]

عیوقی
 

عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۲۹ - بردن گلشاه به شام

 

شه شام از آن جایگه نیم شب

برفتن گرایید بنگر عجب

بیاورد رخت و برآویخت بار

چو شد یار با آن نو آیین نگار

برون برد گلشاه دلخواه را

[...]

عیوقی
 

عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۳۰ - چو گلشه سوی شام شد مستمند

 

چو گلشه سوی شام شد مستمند

بیاورد بابش یکی گوسفند

ز بهر حیل سرش ببرید زود

به کرباس اندر بپیچید زود

بخوابید در خیمه چون مردگان

[...]

عیوقی
 

عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۳۱ - بازگشتن ورقه به حی بنی شیبه

 

نبد ورقه را ز آن حدیث آگهی

که چونست احوال سرو سهی

چو انگشتری و زره سوی اوی

رسید از بر گلشه خوب روی

چو بشنید پیغام او از غلام

[...]

عیوقی
 

عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۳۲ - شعر گفتن ورقه در هجر گلشاه

 

دریغا که آن زاد سرو بلند

نهان گشت در زیر خاک نژند

ندانم همی زین بتر روزگار

کی بر جانم آمد بر نخست کینه آر

تو ای تن در درد و غم برگشای

[...]

عیوقی
 

عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۳۳ - زاری کردن ورقه

 

چو این شعر ورقه ببردش بسر

برآشفت وز غم درآمد بسر

ببردند آن زار دل برده را

مر آن نوگل زرد پژمرده را

نمودند آن گور کآن گوسفند

[...]

عیوقی
 

عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۳۴ - آگاهی ورقه از مکرعم

 

بحی اندرون بد یکی دلبری

یکی حور چهره پری پیکری

بد از حال گلشاه او را خبر

از آن راز آگاه بد سر به سر

ببخشود بر ورقهٔ تنگ دل

[...]

عیوقی
 

عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۳۵ - رفتن ورقه به شام

 

بگفت این و آمد ز پیشش برون

ز دیده روان کرده دو جوی خون

بگفتار با خلق نگشاد لب

بپوشید دستی سلیح و سلب

ز خشم عم و بهر ننگ و نبرد

[...]

عیوقی
 

عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۳۶ - دیدن ورقه و گلشاه یکدیگر را

 

بگفت این و درماند در غم اسیر

ستد خاتم و در فگندش به شیر

به کدبانوش برد با بیم و درد

ستد شیر گلشاه، لختی بخورد

پدید آمد انگشتری اندروی

[...]

عیوقی
 

عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۳۷ - بازگشتن ورقه از شام

 

بگفت این و دادش به شوهر خبر

کجا ورقه کرده‌ست قصد سفر

بر هر دو آمد سبک شاه شام

شده چشمش از غم چو چشم غمام

به گلشاه گفت: ای دلارام و دوست

[...]

عیوقی
 

عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۳۹ - چو گفت این، بگفتش که ای رادمرد

 

چو گفت این، بگفتش که ای رادمرد

نگر تا توانی مرا چاره کرد؟

چنین داد داننده وی را جواب

که ای برده عشق از رخت رنگ و آب

گر از درد خواهی روان رسته کرد

[...]

عیوقی
 

عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۴۱ - مردن ورقه و خبریافتن گلشاه

 

بگفت این و بگسستش از تن نفس

تو گفتی همان یک نفس بود و بس

غلامش ببارید از دیده خون

بگفتا چه تدبیر دارم کنون!

که یاری کند مر مرا اندرین

[...]

عیوقی
 

عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۴۳ - سه روز و سه شب همچنان در عذاب

 

سه روز و سه شب همچنان در عذاب

همی بود بی خورد و بی هوش و خواب

ز کارش چو آگاه شد شاه شام

دویدش بر ماه بت کش خرام

بگفتش: چه بود ای دلارام من؟

[...]

عیوقی
 

عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۴۴ - رفتن شاه شام با گلشاه بر سر گور ورقه

 

مر آن دوست را برد نزدیک دوست

کجا دوست با دوست یکجا نکوست

همه خلق از شهر دادند روی

سوی گور آن عاشق مهرجوی

همی رفت گلشاه زاری کنان

[...]

عیوقی
 

عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۴۵ - شکوهٔ شاعر

 

دریغا که بد مهر گردان جهان

ندارد وفا با کسی جاودان

نباید همی بست دل را در اوی

که بس نابکارست و بس زشت روی

بسا مهر پیوسته و بسته دل

[...]

عیوقی
 

عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۴۶ - باقی قصه ورقه و گلشاه

 

کنون قصهٔ گلشه و ورقه باز

ز من بشنو ای مهتر سرفراز

که چون بود و آن شاه فرخ چه کرد

به جای دو عاشق بمرد او بدرد

چو گلشاه در هجر ورقه بمرد

[...]

عیوقی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode