گنجور

 
عیوقی

دریغا که آن زاد سرو بلند

نهان گشت در زیر خاک نژند

ندانم همی زین بتر روزگار

کی بر جانم آمد بر نخست کینه آر

تو ای تن در درد و غم برگشای

ابا هیچ کس خوش مباش و مخند

تو ای ورقه از بهر جانان خویش

بدل بر در شادکامی ببند

کنون کآن دلارام رفت از برت

تو دل نیز بر مهر خوبان مبند

ایا نو شکفته گل بوستان

ز بارت که چید و ز بیخت که کند؟

بگیرید ای مردمان دست من

بریدم سوی گور آن مستمند

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode