نبد ورقه را ز آن حدیث آگهی
که چونست احوال سرو سهی
چو انگشتری و زره سوی اوی
رسید از بر گلشه خوب روی
چو بشنید پیغام او از غلام
که نالنده گشتست ماه تمام
دل ورقه آمد زانده به جوش
ز بس غم نیارست بودن خموش
بنالید و بگریست از هجر دوست
همی بر تنش عشق بدرید پوست
برون آمد از شهر آراسته
ابا مال و با نعمت و خواسته
شه شهریار و وزیر و سپاه
هر آن کس که بودند از پیشگاه
ابا شادی و خرمی هم قرین
برفتند با وی سه منزل زمین
بخشنودی او را به کردش گسی
وزو عذرها خواست خسرو بسی
چو آن شاه و لشکر ز نزدش برفت
چو باد صبا ورقه ره برگرفت
بر باب و آن بی کران عز و ناز
به حی بنی شیبه آمد فراز
نیارست پرسید کس را خبر
ز گلشاه گل عارض و سیم بر
بترسید از آن آنسر سرکشان
که گر از کسی باز پرسد نشان
مگر زو خبر به بدی گسترند
دل شاد او را به غم بسپرند
طیان بود زین روی دل در برش
که تا چه خبر یابد از دلبرش
بد او پیش و مال و غلامان ز پس
همی بر نیامدش زانده نفس
چو از ره سوی خیمهٔ عم رسید
ز دیدار عم، بر دلش غم رسید
عمش، باب گلشاه، چون روی اوی
بدیدش دوید از عنا سوی اوی
برفت او به حیلت گرفتش ببر
همی گفت: نخلت نیامد ببر!
چو سودست زین نعمت و مال تو
که نیکو نبد کار و احوال تو
چو سودست این گنج تو مر مرا
که رنجت نیاورد اکنون برا!
بپرسید ورقه کی گلشه کجاست
که بی او مرا زنده بودن خطاست
به ورقه عمش گفت کای جان عم
مدار ایچ انده مدار ایچ غم
که هرچ از خداوند باشد قضا
قضای ورا داد باید رضا
شکیبایی و صبر کاری نکوست
کسی را که تنها بماند ز دوست
جهانیست این پرفسون و فریب
نشیبش فراز و فرازش نشیب
ندارد برو بر خردمند مهر
که شیطان به فعلست و حورا به چهر
بر آید چو ضرغام مرگ از کمین
زند مرد را ناگهان برزمین
نیابد رهایی ازو جانور
ز دیو و ملک جن و انس ای پسر
ایا ورقهٔ بخرد نیک بخت
ز مرگست بر ما همه بند سخت
خداوند مزدت دهاد اندرین
که رفت آن گران مایه گل در زمین
قرین تو گلشاه فرخ نژاد
روان آن ستد کو بدو باز داد
چو گفتار او ورقه بشنید پاک
بیفتاد چون مرده بر روی خاک
زمانی زهش رفت و آنگاه باز
بهش باز آمد یل سرفراز
پراگند بر زرد گل ارغوان
رخش زرد شدراست چون زعفران
دگر باره بر زد یکی باد سرد
ز تیمار وز انده و داغ و درد
بیفتاد بر جای چون مردگان
سراسیمه همچون دل آزردگان
برآمدش هوش و فرورفت دم
تو گفتی دلش خون شد اندرشکم
به یک روز و یک شب نیامد بهوش
به یک ره برآمد ز هر کس خروش
زدند آب بر روی دل خسته مرد
بجنبید و برزد یکی باد سرد
نگه کرد هر سو چو دل خفتگان
سراسیمه برسان آشفتگان
چو از عم خود مهربانی ندید
ز گلشه بدانجا نشانی ندید
بزد دست بر تن سلب را درید
بنالید وز چشم خون می دوید
بنالید و بر سر پراگند خاک
به خاک اندر آلود رخسار پاک
همی گفت: یا قوم یاری کنید
به من بر بگریید و زاری کنید!
که ماندم ز دل دارو ز آرام فرد
دلم جای عشق و تنم جای درد
همی گفت وزدیدگان سیل بار
یکی شعر گفت از غم عشق یار
بگفتا دریغا دریغا دریغ
که شد ماه تابان من زیر میغ
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این متن، داستان ورقه و گلشاه روایت میشود. ورقه به عشق گلشاه دچار غم و اندوه شده و از دوری او مینالید. او از شهر بیرون میآید و با همراهانش به سمت گلشاه میرود. ورقه به شدت نگران است و نمیتواند از دلبرش خبری بگیرد. عمش که نگران اوست، سعی میکند او را آرام کند و به صبر دعوت کند. اما ورقه به شدت دلنگران است و به حالتی ناامید دچار میشود. او به اشک و ناله میافتد و از کسی یاری میطلبد، احساس تنهایی و درد عمیق خود را بیان میکند و در نهایت به خاطر عشق و جدایی از گلشاه بسیار غمگین و بیتاب است.
هوش مصنوعی: ورقه درباره آن داستان یا گفتوگو آگاهی ندارد و نمیداند که حال و روز سرو سهی چگونه است.
هوش مصنوعی: چون انگشتری و زره به سوی او رسید، از کنار گلشیری خوشروی.
هوش مصنوعی: زمانی که او پیغام او را از غلام شنید، متوجه شد که ماه کامل به شدت ناراحت و غمگین شده است.
هوش مصنوعی: دل مانند تکهای کاغذ شد و از شدت غم به جوش آمد، زیرا دیگر نتوانست سکوت کند.
هوش مصنوعی: شخصی از جدایی دوست خود به شدت ناله و گریه میکند و عشق آنچنان به دلش آسیب زده که انگار پوست او را دریده است.
هوش مصنوعی: از شهری زیبا و آباد خارج شد، در حالی که نه پولی داشت و نه چیزی برای خودش میخواست.
هوش مصنوعی: شاه و وزیر و سپاه به همراه هر کسی که در درگاه او بودند، همگی در مقام و جایگاه او قرار داشتند.
هوش مصنوعی: با شادی و خوشحالی همراه او سه مرحله از زمین را پیمودند.
هوش مصنوعی: به خوشنودی او تلاش کرد و برای بسیاری از اشتباهاتش از او عذرخواهی کرد.
هوش مصنوعی: زمانی که آن پادشاه و لشکرش از نزد او رفتند، مانند نسیمی ملایم، ورقهای مسیر را برداشت.
هوش مصنوعی: غرفهای با شکوه و عظمت در برابر ما نمایان است و در آن، خاندان بنی شیبه با وقار و زیبایی حضور دارند.
هوش مصنوعی: کسی جرات نمیکند از حال گلشاه و زیبایی صورتش بپرسد.
هوش مصنوعی: از افراد سرکش بپرهیزید، زیرا اگر از کسی نشانی بپرسند، ممکن است به خطر بیفتید.
هوش مصنوعی: آیا ممکن است که به کسی خبر بدی بدهند و دل شاد او را به غم و اندوه دچار کنند؟
هوش مصنوعی: دل از عشق معشوقش به تلاطم آمده و به همین خاطر میخواهد ببیند معشوقش از احوال او چه خبری دارد.
هوش مصنوعی: بدی او از جلو و ثروت و خدمتکارانش از پشت، هیچ یک نتوانستند او را از نفس خود دور کنند.
هوش مصنوعی: وقتی به سمت خیمهٔ عم میرفت، با دیدن عمش احساس غم به دلش نشست.
هوش مصنوعی: عمو، که به باغ گلشاه رفته بود، وقتی چهره او را دید، از بیم و نگرانی به سوی او دوید.
هوش مصنوعی: او با حیله و ترفند به سمت نخل رفت، در حالی که میگفت: نخل تو نیامده است!
هوش مصنوعی: این جمله بیان میکند که آیا داشتن این نعمت و مال برای تو سودی دارد، در حالی که کارها و وضعیت تو نیکو نیست. به عبارتی، اگر اوضاع و احوال تو خوب نباشد، آیا این نعمت و دارایی ارزشمند خواهد بود؟
هوش مصنوعی: این گنجی که تو داری برای من ارزشمند است، چون زحمت تو به من آسیبی نرسانده و حالا به من کمک میکند.
هوش مصنوعی: پرسیدند ورقه، گلشه کجاست؟ بی او زندگی کردن برای من اشتباه است.
هوش مصنوعی: به ورقه عمش گفت: ای جان، نگران نباش و به هیچ چیزی فکر نکن، هیچ غمی به دل راه نده.
هوش مصنوعی: هر چیزی که از جانب خداوند به ما میرسد، حکم و تقدیری است که باید به آن رضا بدهیم.
هوش مصنوعی: صبر و شکیبایی کار بسیار خوبی است، مخصوصاً برای کسی که از دوستانش دور مانده و تنهاست.
هوش مصنوعی: این دنیا پر از سحر و فریب است؛ در این دنیا، پایینها به بالا میرسند و بالاها به پایین.
هوش مصنوعی: افراد با درک و خرد، از محبت و دوستی خالی هستند، زیرا خلافکاران با اعمال خود و زیبا رویان با ظاهر خود، توجه دیگران را جلب میکنند.
هوش مصنوعی: وقتی مرگ مانند یک شیر猛 از کمین بیرون میآید، ناگهان بر مرد فرود میآید.
هوش مصنوعی: ای پسر، جانور (انسان) از دیو و ملک و جن و انس نمیتواند رهایی یابد.
هوش مصنوعی: آیا برگهٔ سرنوشت نیکو و خوشبختی ما، از مرگ است که بر همهٔ ما سخت میبندد؟
هوش مصنوعی: خداوند به تو پاداش دهد در این که آن گل با ارزش و زیبایی که از دست رفت، به زمین سپرده شد.
هوش مصنوعی: دوست تو همچون گلشاهی باخوشبختی و روح خوب است و او در زندگیات به تو ارزانی شده است.
هوش مصنوعی: وقتی که آن صحبت را شنید، پاکها مانند یک مرده بر زمین افتادند.
هوش مصنوعی: زمانی از بهشت دور شد و سپس دوباره به بهشت بازگشت. قهرمان با افتخار.
هوش مصنوعی: رنگ زرد گل ارغوان بر چهرهاش پاشیده شده و زردیاش به مانند زعفران است.
هوش مصنوعی: باد سردی دوباره وزیدن گرفت و بر اثر مراقبت، اندوه و درد و رنج به وجود آمد.
هوش مصنوعی: به زمین افتاد و بیحرکت مانند مردگان شد، مضطرب و نگران مانند دلهای آزرده.
هوش مصنوعی: وقتی او متوجه شد، هوشیاریاش را از دست داد و در این حال، انگار که دلش از غم و درد به شدت آکنده شده است.
هوش مصنوعی: در مدت یک روز و یک شب، هیچ نشانهای از هوشیاری نیامد و در یک لحظه، صدای هر کسی به گوش رسید.
هوش مصنوعی: آب بر روی دل خسته مرد ریخته شد، او به خود آمد و یک باد سرد وزید.
هوش مصنوعی: نگاهی به دور و بر انداخت و دید افرادی که خوابیدهاند، به شدت نگران و پریشان هستند.
هوش مصنوعی: وقتی که از عم خود محبت و مهربانی ندید، هیچ نشانهای از شادی و زیبایی در آنجا مشاهده نکرد.
هوش مصنوعی: دستش را بر تن لباس پاره کرد و از درد جیغ زد و اشک خونین از چشمانش ریخت.
هوش مصنوعی: بگریید و بر زمین بزنید، زیرا که چهرهی پاکتان به خاک آغشته شده است.
هوش مصنوعی: او به مردم گفت: ای مردم، به من کمک کنید و همراه من به گریه و زاری بپردازید!
هوش مصنوعی: من بین اضطراب و آرامش گرفتار ماندهام، در دل به عشق و در جسم به درد مبتلا شدهام.
هوش مصنوعی: از نظر اندیشه و احساس، این شعر به بیان احوالات و روحیات فردی میپردازد که در برابر چشمانش، سیلی از مشکلات و غمها جریان دارد. او در این شرایط سخت، شعری از عشق و اندوهی که نسبت به معشوقش دارد بیان میکند. این بیان نشاندهنده کشمکشهای روحی و عاطفی اوست و ارتباط عمیق او با عشق و غم را به تصویر میکشد.
هوش مصنوعی: او میگوید ای کاش که اینگونه نمیشد و به شدت افسوس میخورد که ماه تابانش زیر ابرها پنهان شده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.