چو این شعر ورقه ببردش بسر
برآشفت وز غم درآمد بسر
ببردند آن زار دل برده را
مر آن نوگل زرد پژمرده را
نمودند آن گور کآن گوسفند
بدو اندرون بود بسته ببند
ندانست مسکین که در گور کیست
ببر در گرفت و بزاری گریست
همی گفت ایا بر سر سروماه
نهفته شدی زیر خاک سیاه
ایا آفتاب درخشان دریغ
که پنهان شدی زیر تاریک میغ
ایا تازه گل برگ خوش بوی من
شدی شادنا بوده از روی من
بمالید رخساره بر خاک گور
ببارید از دیدگان آب شور
نیاسود هیچ از فغان و خروش
گهی شد ز هوش و گه آمد به هوش
شب و روز از ناله ناسود هیچ
یکی ساعت از درد نغنود هیچ
فروماند یکباره از خواب و خورد
تنش گشت زار و رخش گشت زرد
تنش گشت پر گرد و سر پر ز خاک
شده رویش از خون دیده مغاک
شب تیره چون نوحه آراستی
زن از بستر شوی برخاستی
ابا او به هم زار و گریان شدی
برو بر دل خل بریان شدی
ستاره بر او برهمی خون گریست
همی گفت کین خستهٔ زار کیست
ز بس کز دو دیده براند آب و خون
گیارست بر گور بشنو که چون!
غلامان و در بستگان و حشم
ستوران پر بار و طبل و علم
رسیدند اندر شب از ره فراز
همه یار با شادکامی و ناز
خبرشان نبود ار خداوند خویش
که دارد بدوبخت بد بند خویش
گشادند یار و فگندند رخت
کشیدند خیمه نهادند تخت
بجستند پس مهتر خویش را
مر آن سید کشور خویش را
ورا از بر گور بریافتند
به نزدیک او جمله بشتافتند
بدیدند وی را بدان سان شده
جگر خسته و زار و گریان شده
ز تیمار او جمله محزون شدند
دل آزرده و دیده پر خون شدند
بسی پند دادند نشنید پند
که بر جانش از عاشقی بود بند
بگفتند یکسر کی: ای جان ما
خداوند ما، درد و درمان ما
بفرمای ما را هر آنچت مراد
که تا ما کنیم اندر آن اجتهاد
بگفتا به جمله ازین جایگاه
بسوی یمن باز گیرید راه
مرا مال بابست از بهر یار
چو شد یار مالم نیاید بکار
غلامی و اسبی و دستی سلیح
دو تا تیغ هندی و یکی رمیح
گذارید از بهرم این جایگاه
شما باز گردید و گیرید راه
چو از کار او آگهی یافتند
به سوی یمن باز بشتافتند
چو آن مالها برگرفتند و رفت
دل مامک و باب گلشه بکفت
از آن بی کران مال و گنج درم
دل هر دو پرگشت از درد و غم
ز تیمار چون برگ لرزان شدند
وز آن کردهٔ خود پشیمان شدند
چه سود آن پشیمانی و درد و غم
که اندر ازل رفته بود آن قلم
هلال از ندامت شده زرد روی
بر ورقه آمد بگفتش بدوی
که چندست ازین نالهٔ زار چند
مکن خویشتن را چنین دردمند
بخواهش همی گفت ای در پاک
مکن بیهده خویشتن را هلاک
دهم من ترا خوب دلبر زنی
پری چهره و شمع هر برزنی
نگاری کجا غمگسارت بود
سزاوار و شایسته یارت بود
به عم گفت ورقه که ای بختیار
مرا تازیم زن نیاید به کار
مرا خاک اینجای مونس بسست
که در زیر او بس گرامی کسست
اگر می روا باشد او زیر خاک
چه باشد که من نیز باشم هلاک
بگفت این و از وی بتابید روی
تنش گشته از مویه برسان موی
زبس نوحه و زاری او شگفت
دل هر کسی ناله اندر گرفت
همه اهل حی زو چو سر گشتگان
به خون در شده غرق چون کشتگان
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شعر به داستان مهر و محبت و غم ناشی از جدایی از معشوق اشاره دارد. شخصیت اصلی شعر، ورقه، به شدت از فراق یار خود رنج میکشد و در برابر گوری که گمان میکند یارش در آن است، به زاری و فغان میافتد. او با ذکر زیباییها و نورانیت یار خود، به خاک و ظلمت گور اعتراض میکند و از شدت درد و اندوه، بیحال و ناتوان میشود.
دوستان و همراهان او متوجه حال او میشوند و به جستجویش میآیند. وقتی که حال ورقه را میبینند، دچار اندوه و غم میشوند و سعی میکنند او را به آرامش دعوت کنند، اما او همچنان به یاد یارش دلتنگ و غمگین است. او از آنها میخواهد که به یمن بازگردند و تنها بگذارد.
در نهایت، ورقه به این نتیجه میرسد که عشق و جدایی از یار او را به جایی نمیبرد و تنها دلش پر از درد و غم میشود. این شعر تصویر عمیق و احساسی از غم و عشق را به تصویر میکشد.
هوش مصنوعی: وقتی این شعر را ورق زد و به او رسید، به شدت ناراحت و پریشان حالت شد و افسردگی از او دور شد.
هوش مصنوعی: آن دل افسرده و داغدیده را برداشتند و آن گل زرد پژمرده را هم از او گرفتند.
هوش مصنوعی: آن گوری را نشان دادند که گوسفند درونش بسته شده بود.
هوش مصنوعی: مسکین نمیدانست که در قبر چه کسی هست. وقتی ببر به او حمله کرد، در حالی که ترسیده و ناتوان بود، به شدت گریست.
هوش مصنوعی: میگفتند، ای زیبا که همچون سرو و ماه در دل خاک پنهان شدهای.
هوش مصنوعی: آه ای خورشید درخشان، کاش نمیرفتی و زیر ابرهای تیره پنهان نمیشدی.
هوش مصنوعی: آیا تو گل تازهای هستی که بوی خوشی دارد و از روی من شاداب شدهای؟
هوش مصنوعی: بر زمین قبر سرزمین خود را فرو ببرید و از چشمان خود اشکهای salty بریزید.
هوش مصنوعی: هیچ وقت از نالۀ دل و فریاد آرام نگرفتهام؛ گاهی بیخبر و گاهی با آگاهی، در این حال و هوا سرگردان بودهام.
هوش مصنوعی: هر شب و روز به خاطر ناله و بیتابی انسانها، هیچ ساعتی آرامش ندارد و درد و رنج همواره ادامه دارد.
هوش مصنوعی: پس از اینکه ناگهان بیدار شد و چیزی نخورد، حال جسمش دچار مشکل شد و رنگ صورتش زرد شد.
هوش مصنوعی: تنش پوشیده از گرد و خاک شده و سرش پر از غبار است و صورتش به خاطر اشکهایش مانند گودالی عمیق به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: شب تاریک به مانند نوحهای تنظیم شده است و زن از بستر همسرش بلند شده است.
هوش مصنوعی: با او به شدت گریه و زاری کردی، و دل خل را آتش زدی.
هوش مصنوعی: ستاره بر او اشک میریخت و میگفت، این موجود آسیبدیده و اندوهگین کیست؟
هوش مصنوعی: به خاطر این که از چشمانم مدام اشک و خون میریزد، قبر گویای چه حالتی است! بشنو که داستان چیست!
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف تعدادی خدمتکار و همراهان اشاره دارد که با زینتهای مخصوصی مانند بار و طبل و پرچم به مراسم یا جایی خاص آمدهاند. در واقع، این افراد و مرکبهایشان به نوعی نماد تشریفات و شکوه هستند.
هوش مصنوعی: در شب، همه دوستان با خوشحالی و زیبایی از راه رسیدند.
هوش مصنوعی: آنها از حال خداوند خودش بیخبر بودند و نمیدانستند که او بدبختیهای مربوط به خود را دارد.
هوش مصنوعی: دوستان و همراهان در کنار هم جمع شدند و با حالتی شاداب و سرزنده، سفرهی مهمانی را پهن کردند و جایی برای استراحت و جشن آماده کردند.
هوش مصنوعی: آنان برای یافتن رهبر و سرپرست خود به جستجو پرداختند و به سوی آن فرزند بزرگوار کشور خود رفتند.
هوش مصنوعی: او را از کنار قبر برداشتند و همه به سرعت به سوی او شتافتند.
هوش مصنوعی: آنها او را دیدند که در حالتی بسیار ناراحت و غمگین، با دل شکسته و اشکهای فراوان، به سر میبرد.
هوش مصنوعی: همه از درد و نگرانی او ناراحت و غمگین شدند، دلهایشان آزرده و چشمانشان پر از اشک گردید.
هوش مصنوعی: بسیاری به او نصیحت کردند، اما او پندها را نشنیده گرفت زیرا عشق بر جانش چیره شده بود.
هوش مصنوعی: گفتند ای محبوب ما، ای کسی که جان ما به دست توست، تو هم درد ما هستی و هم درمان ما.
هوش مصنوعی: هرچه که تو بخواهی و برای ما مناسب است، به ما سخن بگو، تا ما هم در آن موضوع تلاش و کوشش کنیم.
هوش مصنوعی: او گفت همه از این مکان به سوی یمن راه بگیرید.
هوش مصنوعی: من به خاطر دوست خود ثروتی جمع کردهام، اما اکنون که او به من نزدیک شده، آن ثروت دیگر برایم مفهومی ندارد.
هوش مصنوعی: خیلی چیزهایی دارم که به من قدرت میدهند، از جمله یک جوانمردی مثل غلام، یک اسب خوب، و مهارت در کار با دو شمشیر هندی و یک نیزه.
هوش مصنوعی: اجازه دهید از این محل برگردید و مسیر خود را پیدا کنید.
هوش مصنوعی: زمانی که از انجام کار او مطلع شدند، به سوی یمن به سرعت حرکت کردند.
هوش مصنوعی: زمانی که آن ثروتها را برداشتند و رفتند، دل مامک و باب گلشه حسرت خورد.
هوش مصنوعی: از آن دارایی و ثروت بیپایان، دل هر دو نفر همواره از درد و غم پر شده است.
هوش مصنوعی: از درد و رنجی که تحمل کردند، چون برگهای لرزان، به حالتی نگران و ناتوان درآمدند و از کارهایی که کردهاند، پشیمان شدند.
هوش مصنوعی: چه فایدهای دارد که در حالا غم و ناراحتی داشته باشیم، در حالی که سرنوشت از پیش نوشته شده و تغییر ناپذیر است.
هوش مصنوعی: هلال که به خاطر پشیمانی رنگش زرد شده، بر ورقهای ظاهر شد و به آن گفت که از اینجا دور شود.
هوش مصنوعی: چند بار باید به این ناله و زاری ادامه دادی؟ چرا خودت را اینقدر در رنج و درد نگه میداری؟
هوش مصنوعی: از من خواهش میکند که خود را بیجهت نابود نکن.
هوش مصنوعی: من تو را میدهم به عنوان یک دلبر زیبا، زنی با چهرهای همچون پری و به مانند شمعی در هر محفل.
هوش مصنوعی: شاید کسی که در دل تو آرامش و تسلی دارد، شایسته و مناسب تو باشد.
هوش مصنوعی: به عم گفت ورقه که ای بختیار، نگذار که زن در کار من دخالت کند و مرا تحت فشار قرار دهد.
هوش مصنوعی: من از خاک اینجا به شدت وابستهام، چون در زیر این خاک افرادی باارزش و گرانبها وجود دارند.
هوش مصنوعی: اگر او زیر خاک باشد و از بین رفته باشد، چه دلیلی وجود دارد که من هم از بین بروم و هلاک شوم؟
هوش مصنوعی: او این را گفت و سپس چهرهاش را به سوی او برگرداند، که از غم و اندوه، موی سرش به حالت پریشانی درآمده بود.
هوش مصنوعی: نوحه و زاری او آنقدر عجیب و تاثیرگذار بود که دل هر کسی را به درد آورد و باعث شد که همه برای او ناله کنند.
هوش مصنوعی: همه موجودات زنده مانند کسانی که سرگردان هستند، در خون غوطهور شدهاند و حالتی مانند مردگان پیدا کردهاند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.