گنجور

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۱

 

شاها به بزم جشن چو شاهان شراب خواه

زر بی حساب بخش و قدح بی حساب خواه

بزمت بهشت و باده حلال ست در بهشت

گر بازپرس رو دهد از من جواب خواه

تو پادشاه عهدی و بخت تو نوجوان

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۲

 

بتی دارم از اهل دل رم گرفته

به شوخی دل از خویشتن هم گرفته

ز سفاک گفتن چو گل برشکفته

درین شیوه خود را مسلم گرفته

رگ غمزه از نبش مژگان گشوده

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۳

 

مر ز فنا فراغ را مژده برگ و ساز ده

سایه به مهر واگذار قطره به بحر باز ده

طره جیب را ز چاک شانه التفات کش

عارض خویش را ز اشک غازه امتیاز ده

داغ به سینه زیورست دل به جفا حواله کن

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۴

 

گاهی به چشم دشمن و گاهی در آینه

بر کار عیب جویی خویشم هر آینه

حیرت نصیب دیده ز بی تابی دل ست

سیماب را حقی ست همانا بر آینه

تا خود دل که جلوه گه روی یار شد

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۵

 

بر دست و پای بند گرانی نهاده ای

نازم به بندگی که نشانی نهاده ای

ایمن نیم ز مرگ اگر رسته ام ز بند

دلدوز ناوکی به کمانی نهاده ای

گوهر ز بحر خیزد و معنی ز فکر ژرف

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۶

 

چون زبان‌ها لال و جان‌ها پر ز غوغا کرده‌ای

بایدت از خویش پرسید آنچه با ما کرده‌ای

گر نه‌ای مشتاق عرض دستگاه حسن خویش

جان فدایت دیده را بهر چه بینا کرده‌ای؟

هفت دوزخ در نهاد شرمساری مضمرست

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۷

 

می‌رود خنده به سامان بهاران زده‌ای

خون گل ریخته و می به گلستان زده‌ای

شور سودای تو نازم که به گل می‌بخشد

چاکی از پرده دل سر به گریبان زده‌ای

آه از بزم وصال تو که هر سو دارد

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۸

 

کیستم دست به مشاطگی جان زده‌ای

گوهرآمای نفس از دل دندان زده‌ای

پاس رسوایی معشوق همین است اگر

وای ناکامی دست به گریبان زده‌ای

شوق را عربده با حسن خودآرا باقی‌ست

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۹

 

دارم دلی ز غصه گران‌بار بوده‌ای

بر خویشتن ز آبله چیزی فزوده‌ای

دل آن بلا کزو نفسی برق خرمنی

بخت آنچنان کزو اثر مرگ دوده‌ای

از بهر خویش ننگم و دارم ز بخت چشم

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۰

 

سرچشمه خونست ز دل تا به زبان های

دارم سخنی با تو و گفتن نتوان های

سیرم نتوان کرد ز دیدار نکویان

نظاره بود شبنم و دل ریگ روان های

ذوقی ست درین مویه که بر نعش منستش

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۱

 

در زمهریر سینه آسودگان نه ای

ای دل بدین که غمزده ای شادمان نه ای؟

ای دیده اشک ریختن آیین تازه نیست

خود را ز ما مگیر اگر خون فشای نه ای

بلبل به گوشه قفس از خستگی منال

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۲

 

خشنود شوی چون دل خشنود نیابی

ترسم که زیانکار کسی سود نیابی

از قافله گرمروان تو نباشد

رختی که به سیلش شرراندود نیابی

فرقی ست نه اندک ز دلم تا به دل تو

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۳

 

دلم در ناله از پهلوی داغ سینه تابستی

بر آتشپاره ای چسبیده لختی از کبابستی

بهارم دیدن و رازم شنیدن برنمی تابد

نگه تا دیده خونستی و دل تا زهره آبستی

هجوم جلوه گل کاروانم را غبارستی

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۴

 

گر نه نواها سرودمی چه غمستی؟

من که نیم گر نبودی چه غمستی؟

زنگ زدودن نبرد ز آینه کلفت

گر همه صورت زدودمی چه غمستی؟

گر غم دل بودمی که تا دم مردن

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۵

 

در بستن تمثال تو حیرت رقمستی

بینش که به پرگار گشایی علمستی

غم را به تنومندی سهراب گرفتم

خود موج می از دشنه رستم چه کمستی؟

بیداد بود یکسره هشتن به کمر بر

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۶

 

اندوه پرافشانی از چهره عیانستی

خون ناشده رنگ اکنون از دیده روانستی

غم راست به دلسوزی سعی ادب آموزی

انداختگانش را اندازه نشنانستی

صد ره به هوس خود را با وصل تو سنجیدم

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۷

 

ای موج گل نوید تماشای کیستی؟

انگاره مثال سراپای کیستی؟

بیهوده نیست سعی صبا در دیار ما

ای بوی گل پیام تمنای کیستی؟

خون گشتم از تو باغ و بهار که بوده ای؟

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۸

 

به دل ز عربده جایی که داشتی داری

شمار عهد وفایی که داشتی داری

به لب چه خیزد از انگیز وعده های وفا

به دل نشست جفایی که داشتی داری

تو کی ز جور پشیمان شدی چه می گویی؟

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۹

 

ای به صدمه ای آهی بر دلت ز ما باری

اینقدر گران نبود ناله ای ز بیماری

وه که با چنین طاقت راه بر دم تیغ ست

پای برنمی تابد رنج کاوش خاری

در جنون به من ماناست گر ز عجز خون گردد

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۰

 

نفس را بر در این خانه صد غوغاست پنداری

دلی دارم که سرکار تمناهاست پنداری

حباب از فرق عشاق ست و موج از تیغ خوبانش

شهادتگاه ارباب وفا دریاست پنداری

به گوشم می رسد از دور آواز درا امشب

[...]

غالب دهلوی
 
 
۱
۱۴
۱۵
۱۶
۱۷