گنجور

 
غالب دهلوی

خشنود شوی چون دل خشنود نیابی

ترسم که زیانکار کسی سود نیابی

از قافله گرمروان تو نباشد

رختی که به سیلش شرراندود نیابی

فرقی ست نه اندک ز دلم تا به دل تو

معذوری اگر حرف مرا زود نیابی

بر ذوق خداداد نظردوختگانیم

در سینه ما زخم نمکسود نیابی

در وجد به هنجار نفس دست فشانیم

در حلقه ما رقص دف و عود نیابی

در مشرب ما خواهش فردوس نجویی

در مجمع ما طالع مسعود نیابی

در باده اندیشه ما درد نبینی

در آتش هنگامه ما دود نیابی

چون آخر حسن ست به ما ساز که دیگر

با هم کششی مانع مقصود نیابی

آن شرم که در پرده گری بود نداری

آن شوق که در پرده دری بود نیابی

غالب به دکانی که به امید گشودیم

سرمایه ما جز هوس سود نیابی

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode