کیستم دست به مشاطگی جان زدهای
گوهرآمای نفس از دل دندان زدهای
پاس رسوایی معشوق همین است اگر
وای ناکامی دست به گریبان زدهای
شوق را عربده با حسن خودآرا باقیست
من و صدپارهدلی بر صف مژگان زدهای
دل صد چاک نگهدار و به جایش بفرست
شانهای در خم آن زلف پریشان زدهای
بو که در خواب خود آیی و سحر برخیزی
ساغر از باده نظاره پنهان زدهای
بهر سرگرمی ما خانهخرابان باید
حسنی از تاب خود آتش به شبستان زدهای
فارغ از کشمکش عشوه جنونی دارم
پشت پایی به سر کوه و بیابان زدهای
حسن در جلوهگریها نکشد منت غیر
هر گل از خویشتن است آتش دامان زدهای
تا چهها مژده خونگرمی قاتل دارد
ناوک در ره دل قطره ز پیکان زدهای
خواستم شکوه بیداد تو انشا کردن
قلم از جوش رقم شد خس طوفان زدهای
وای بر من که رقیب از تو به من بنماید
نامه واشده مهر به عنوان زدهای
هدیه آوردهای از بزم حریفان ما را
رخ خوی کرده ز شرم و لب دندان زدهای
برده در انجمن شعله رخانم غالب
ذوق پروانه بر روی چراغان زدهای
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا برخسار مه از غالیه چوگان زده ای
رقم غالیه سان بر مه تابان زده ای
بلبل مست نمی آید از این حال به هوش
چو سرا پرده مشکین به گلستان زده ای
سنبل تازه بر آن عارض گلرنگ ترا
[...]
میرود خنده به سامان بهاران زدهای
خون گل ریخته و می به گلستان زدهای
شور سودای تو نازم که به گل میبخشد
چاکی از پرده دل سر به گریبان زدهای
آه از بزم وصال تو که هر سو دارد
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.