میرود خنده به سامان بهاران زدهای
خون گل ریخته و می به گلستان زدهای
شور سودای تو نازم که به گل میبخشد
چاکی از پرده دل سر به گریبان زدهای
آه از بزم وصال تو که هر سو دارد
نشتر از ریزه مینا به رگ جان زدهای
شور اشکی به فشار بن مژگان دارم
طعنه بر بیسر و سامانی طوفان زدهای
اندرین تیرهشب از پرده برون تاخته است
می روشن به طربگاه حریفان زدهای
فرصتم باد که مرهم نه زخم جگر است
خنده بر بیاثریهای نمکدان زدهای
خوش به سر میرود از ضربت آهم هر سو
چرخ سرگشتهتر از گوی به چوگان زدهای
خوشنوا بلبل پروانهنژادی دارم
شعله در خویش ز گلبانگ پریشان زدهای
آه از آن ناله که تا شب اثری باز نداد
به هماهنگی مرغان سحرخوان زدهای
چمن از حسرتیان اثر جلوه تست
گل شبنمزده باشد لب دندانزدهای
خاک در چشم هوسریز چه جویی از دهر
بارگاهی به فراز سر کیوان زدهای
بنگر موج غباری و ز غالب بگذر
اینک آن دم ز هواداری خوبان زدهای
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا برخسار مه از غالیه چوگان زده ای
رقم غالیه سان بر مه تابان زده ای
بلبل مست نمی آید از این حال به هوش
چو سرا پرده مشکین به گلستان زده ای
سنبل تازه بر آن عارض گلرنگ ترا
[...]
کیستم دست به مشاطگی جان زده ای
گوهرآمای نفس از دل دندان زده ای
پاس رسوایی معشوق همین ست اگر
وای ناکامی دست به گریبان زده ای
شوق را عربده با حسن خودآرا باقی ست
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.