گنجور

 
غالب دهلوی

بر دست و پای بند گرانی نهاده ای

نازم به بندگی که نشانی نهاده ای

ایمن نیم ز مرگ اگر رسته ام ز بند

دلدوز ناوکی به کمانی نهاده ای

گوهر ز بحر خیزد و معنی ز فکر ژرف

بر ما خراج طبع روانی نهاده ای

تا در امید عمر به پندار بگذرد

از لطف در حیات نشانی نهاده ای

تا خسته بلا نبود بی گریزگاه

در مرگ احتمال امانی نهاده ای

رازست، گر دلی به جفایی شکسته ای

دارست، گر سری به سنانی نهاده ای

دوزخ به داغ سینه گدازی نهفته ای

قلزم به چشم اشک فشانی نهاده ای

بر هر دلی فسون نشاطی دمیده ای

بر هر تنی سپاس روانی نهاده ای

هر دیده را دری به خیالی گشوده ای

هر فرقه را دلی به گمانی نهاده ای

غالب ز غصه مرد همانا خبر نداشت

کاندر خرابه گنج نهانی نهاده ای

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
مولانا

ای مرغ گیر دام نهانی نهاده‌ای

بر روی دام شعر دخانی نهاده‌ای

چندین هزار مرغ بدین فن بکشته‌ای

پرهای کشته بهر نشانی نهاده‌ای

مرغان پاسبان تو هیهای می‌زنند

[...]

نظیری نیشابوری

سر داده ای و بند نهانی نهاده ای

دل برده ای و داغ نشانی نهاده ای

گر در ره وفا قدمی برگرفته ای

بر خود هزار کوه گرانی نهاده ای

یادت به خیر باد که در گریه های گرم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه