گنجور

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۱

 

چیست به لب خنده از عتاب شکستن

رونق پروین ز آفتاب شکستن

گر نه ورق راست ز انتخاب شکستن

چیست به رخ طرف آن نقاب شکستن

غازه بر آن روی تابناک فزودن

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۲

 

خوش بود فارغ ز بند کفر و ایمان زیستن

حیف کافر مردن و آوخ مسلمان زیستن

شیوه رندان بی پروا خرام از من مپرس

اینقدر دانم که دشوارست آسان زیستن

برد گوی خرمی از هر دو عالم هر که یافت

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۳

 

خیره کند مرد را مهر درم داشتن

حیف ز همچون خودی چشم کرم داشتن

وای ز دلمردگی خوی بد انگیختن

آه ز افسردگی روی دژم داشتن

راز برانداختن از روش ساختن

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۴

 

جنون مستم به فصل نوبهارم می‌توان کشتن

صراحی بر کف و گل در کنارم می‌توان کشتن

گرفتم کی به شرع ناز زارم می‌توان کشتن

به فتوای دل امیدوارم می‌توان کشتن

به جرم این که در مستی بیابان برده‌ام عمری

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۵

 

چه غم ار به جد گرفتی ز من احتراز کردن؟

نتوان گرفت از من به گذشته ناز کردن

نگهت به موشکافی ز فریب رم نخوردن

نفسم به دام بافی ز سخن دراز کردن

تو و در کنار شوقم گره از جبین گشودن

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۶

 

خجل ز راستی خویش می توان کردن

ستم به جان کج اندیش می توان کردن

چو مزد سعی دهم مژده سکون خواهد

ز بوسه پا به درت ریش می توان کردن

دگر به پیش وی ای گل چه هدیه خواهی برد؟

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۷

 

تا ز دیوانم که سرمست سخن خواهد شدن؟

این می از قحط خریداری کهن خواهد شدن

کوکبم را در عدم اوج قبولی بوده است

شهرت شعرم به گیتی بعد من خواهد شدن

هم سواد صفحه مشک سوده خواهد بیختن

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۸

 

طاق شد طاقت ز عشقت بر کران خواهم شدن

مهربان شو ور نه بر خود مهربان خواهم شدن

خار و خس هرگه در آتش سوخت آتش می شود

مردم از ذوق لبت چندان که جان خواهم شدن

در تبند از تاب رشک طاقت نظاره ام

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۹

 

دل زان مژه تیز به یکبار کشیدن

دامن به درشتی بود از خار کشیدن

دارم سر این رشته بدان سان که ز دیرم

تا کعبه توان برد به زنار کشیدن

در خلد ز شادی چه رود بر سرم آیا؟

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۰

 

ای ز ساز زنجیرم در جنون نواگر کن

بند گر بدین ذوق ست پاره ای گرانتر کن

فیض عیش نوروزی جاودانه خوش باشد

روز من ز تاریکی با شبم برابر کن

زانچه دل ز هم پاشد، لب چه طرف بربندد

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۱

 

بس که لبریزست ز اندوه تو سر تا پای من

ناله می روید چو خار ماهی از اعضای من

مست دردم ساز و برگ انتعاشم ناله است

بی شکستن برنیاید باده از مینای من

فصلی از باب شکست رنگ انشا کرده ام

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۲

 

رشک سخنم چیست؟ نه شهد هوس ست این

تلخابه سر جوش گداز نفس ست این

ای ناله جگر در شکن دام میفشان

سرمایه آرایش چاک قفس ست این

مستم، به کنارم خز و تن زن که درین وقت

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۳

 

سرشک افشانی چشم ترش بین

شه خوبان و گنج گوهرش بین

ادای دلستانی رفته از یاد

هوای جانفشانی در سرش بین

به دشت آورده رو سیل ست گویی

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۴

 

بالم به خویش بس که به بند کمند تو

مردم گمان کنند که تنگم به بند تو

آزادیم نخواهی و ترسم کزین نشاط

نالم به خود چنان که نگنجم به بند تو

نز خویش ناسپاسی و نز سایه در هراس

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۵

 

عرض خود برد که رسوایی ما خیزد ازو

فتنه خویی ست ندانم چه بلا خیزد ازو

تا ازین بی ادبی قهر تو افزون گردد

گله سازی ست که آهنگ دعا خیزد ازو

نم اشکی چو به خاکم بفشانی از مهر

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۶

 

دولت به غلط نبود از سعی پشیمان شو

کافر نتوانی شد ناچار مسلمان شو

از هرزه روان گشتن قلزم نتوان گشتن

جویی به خیابان رو سیلی به بیابان شو

همخانه به سامان به همجلوه فراوان به

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۷

 

گستاخ گشته ایم غرور جمال کو؟

پیچیده ایم سر ز وفا گوشمال کو؟

تا کی فریب حلم خدا را خدا نه ای

آن خوی خشمگین و ادای ملال کو؟

برگشته ام ز مهر و نمی گیریم به قهر

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۸

 

گویی به من کسی که ز دشمن رسیده کو؟

آن پیر زال سست پی قد خمیده کو؟

یادت نکرده خصم به عنوان به لفظ دوست

آن نامه نخوانده ز صد جا دریده کو؟

رعنا دلت به دختر همسایه بند نیست

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۹

 

حق که حقست سمیع ست فلانی بشنو

بشنو گر تو خداوند جهانی بشنو

لن ترانی به جواب ارنی چند و چرا؟

من نه اینم بشناس و تو نه آنی بشنو

سوی خود خوان و به خلوتگه خاضم جا ده

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۰

 

هله من عاشق ذاتم تنه ناها یا هو

ناظر حسنه صفاتم تنه ناها یا هو

موسی و خضر و تماشای تجلی بر طور

من نه در بند جهاتم تنه ناها یا هو

شرر آتش رخشنده عشقم که یکی‌ست

[...]

غالب دهلوی
 
 
۱
۱۳
۱۴
۱۵
۱۶
۱۷