گنجور

 
غالب دهلوی

رشک سخنم چیست؟ نه شهد هوس ست این

تلخابه سر جوش گداز نفس ست این

ای ناله جگر در شکن دام میفشان

سرمایه آرایش چاک قفس ست این

مستم، به کنارم خز و تن زن که درین وقت

هرگز نشناسم که چه بود و چه کس ست این

واعظ سخن از توبه مگو، این که پس از می

دست و دهنی آب کشیدیم بس ست این

تقوی اثری چند به عمر دگرستش

نازم می بی غش چه بلا زودرس ست این

با غیر نشایی و به ما نیز نیرزی

لیک آن گل و خار آمد و نسرین و خس ست این

لب بر لب دلبر نهم و جان بسپارم

ترکیب یکی کردن صد ملتمس ست این

شوری ست ز خواباندن جمازه به منزل

اما نه به دمسازی بانگ جرس ست این

داغ دل غالب به دوا چاره پذیرست

این را چه کنم چاره که مشکین نفس ست این