گنجور

 
غالب دهلوی

چیست به لب خنده از عتاب شکستن

رونق پروین ز آفتاب شکستن

گر نه ورق راست ز انتخاب شکستن

چیست به رخ طرف آن نقاب شکستن

غازه بر آن روی تابناک فزودن

رونق بازار آفتاب شکستن

شانه بر آن طره سیاه کشیدن

قیمت کالای مشک ناب شکستن

جوشش سرمستیم ز برق پسندد

نیشتر اندر رگ سحاب شکستن

نیک بود گر به حکم حوصله باشد

جام به پای خم شراب شکستن

شغل ندارد فراق ساقی و مطرب

جز قدح و بربط و رباب شکستن

قحط می ست امشب از کجا که نخواهم

شیشه خالی به رختخواب شکستن

تیغ تو نازد به سرفشانی عاشق

موج همی بالد از حباب شکستن

چیست دم وصل جان ز ذوق سپردن؟

تشنه لبی را سبو در آب شکستن

از گل روی تو باغ باغ شکفتن

وز خم موی تو فتحیاب شکستن

طره میارا به رغم خواهش غالب

چیست دلش را ز پیچ و تاب شکستن