گنجور

 
غالب دهلوی

طاق شد طاقت ز عشقت بر کران خواهم شدن

مهربان شو ور نه بر خود مهربان خواهم شدن

خار و خس هرگه در آتش سوخت آتش می شود

مردم از ذوق لبت چندان که جان خواهم شدن

در تبند از تاب رشک طاقت نظاره ام

خوش بیا کامشب بهشت دشمنان خواهم شدن

محو گشتم در تغافل برنتابم التفات

گر به چشمم جا دهی خواب گران خواهم شدن

آبم از شرم وفا و از خودم پا در گل ست

تا نپنداری که از کویت روان خواهم شدن

پیش خود بسیارم و بسیار مشتاق توام

تا کجا صرف گداز امتحان خواهم شدن

گرم باد از نغمه بزم دعوت بال هما

ساز آواز شکست استخوان خواهم شدن

با هوس خویش ست حسن و از وفا بیگانه است

مهر کم کن ور نه بر خود بدگمان خواهم شدن

بس که فکر معنی نازک همی کاهد مرا

شاهد اندیشه را موی میان خواهم شدن

لذت زخمم چو خون غالب در اعضا می‌دود

رنج اگر اینست راحت را ضمان خواهم شدن

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode