گنجور

 
غالب دهلوی

دولت به غلط نبود از سعی پشیمان شو

کافر نتوانی شد ناچار مسلمان شو

از هرزه روان گشتن قلزم نتوان گشتن

جویی به خیابان رو سیلی به بیابان شو

همخانه به سامان به همجلوه فراوان به

در کعبه اقامت کن در بتکده مهمان شو

آوازه معنی را بر ساز دبستان زن

هنگامه صورت را بازیچه طفلان شو

افسانه شادی را یکسر خط بطلان کش

غمنامه ماتم را آرایش عنوان شو

گر چرخ فلک گردی سر بر خط فرمان نه

ور گوی زمین باشی وقف خم چوگان شو

آورده غم عشقم در بندگی ایزد

ای داغ به دل در رو وز جبهه نمایان شو

در بند شکیبایی مردم ز جگرخایی

ای حوصله تنگی کن ای غصه فراوان شو

سرمایه کرامت کن وانگاه به غارت بر

بر خرمن ما برقی بر مزرعه باران شو

جان داد به غم غالب خشنودی روحش را

در بزم عزا می کش در نوحه غزلخوان شو