گنجور

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۹۵

 

از خانه برون رفتم من دوش به نادانی

تو قصهٔ من بشنو تا چون به عجب مانی

از کوه فرود آمد زین پیری نورانی

پیداش مسلمانی در عرصهٔ بلسانی

چون دید مرا گفت او داری سر مهمانی

[...]

سنایی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۴

 

ما انصف ندمانی لو انکر ادمانی

فالقهوة من شرطی لاالتوبة من شانی

ریحان به سفال اندر بسیار بود دانی

آن جام سفالی کو و آن راوق ریحانی

لو تمزجها بالدم من ادمع اجفانی

[...]

خاقانی
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۰۵

 

ترسا بچه‌ای لولی همچون بت روحانی

سرمست برون آمد از دیر به نادانی

زنار و بت اندر بر ناقوس و می اندر کف

در داد صلایِ می از ننگ مسلمانی

چون نیک نگه کردم در چشم و لب و زلفش

[...]

عطار
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۰

 

ترسا بچه‌ای، شنگی، شوخی، شکرستانی

در هر خم زلف او گمراه مسلمانی

از حسن و جمال او حیرت زده هر عقلی

وز ناز و دلال او واله شده هر جانی

بر لعل شکر ریزش آشفته هزاران دل

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۹ - مثلث

 

ای رند قلندر کیش، می نوش ز کس مندیش

انگار همه کم بیش، زیرا که دل درویش

مرهم ننهد بر ریش، از غایت حیرانی

در دیر شو و بنشین، با خوش پسری شیرین

شکر ز لبش می‌چین، تا چند ز کفر و دین؟

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۹ - مثلث

 

مرهم ننهد بر ریش، از غایت حیرانی

در زلف و رخ او بین، گبری و مسلمانی

چون رفت دل از دستم، چه سود پشیمانی؟

در گردن من آویز، صد گونه پریشانی

بنشین تو و می می‌خور، خود را به چه رنجانی؟

[...]

عراقی
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۷۰

 

پنهان به میان ما می‌گردد سلطانی

و اندر حشر موران افتاده سلیمانی

می‌بیند و می‌داند یک یک سر یاران را

امروز در این مجمع شاهنشه سردانی

اسرار بر او ظاهر همچون طبق حلوا

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۷۱

 

ای شاه مسلمانان وی جان مسلمانی

پنهان شده و افکنده در شهر پریشانی

ای آتش در آتش هم می‌کش و هم می‌کش

سلطان سلاطینی بر کرسی سبحانی

شاهنشه هر شاهی صد اختر و صد ماهی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۷۲

 

جانا به غریبستان چندین به چه می‌مانی

بازآ تو از این غربت تا چند پریشانی

صد نامه فرستادم صد راه نشان دادم

یا راه نمی‌دانی یا نامه نمی‌خوانی

گر نامه نمی‌خوانی خود نامه تو را خواند

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۷۳

 

در پرده خاک ای جان عیشی است به پنهانی

و اندر تتق غیبی صد یوسف کنعانی

این صورت تن رفته و آن صورت جا مانده

ای صورت جان باقی وی صورت تن فانی

گر چاشنیی خواهی هر شب بنگر خود را

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۷۴

 

از آتش ناپیدا دارم دل بریانی

فریاد مسلمانان از دست مسلمانی

شهد و شکرش گویم کان گهرش گویم

شمع و سحرش خوانم یا نادره سلطانی

زین فتنه و غوغایی آتش زده هر جایی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۰۵

 

ای باغ همی‌دانی کز باد کی رقصانی

آبستن میوه ستی سرمست گلستانی

این روح چرا داری گر ز آنک تو این جسمی

وین نقش چرا بندی گر ز آنک همه جانی

جان پیشکشت چه بود خرما به سوی بصره

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۰۶

 

مانده شدم از گفتن تا تو بر ما مانی

خویش من و پیوندی نی همره و مهمانی

شیری است که می‌جوشد خونی است نمی‌خسبد

خربنده چرا گشتی شه زاده ارکانی

زر دارد و زر بدهد زین واخردت این دم

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۸۱

 

ما انصف ندمانی، لو انکر ادمانی

فالقهوة من شرطی، لاالتوبة من شانی

ریحان به سفال اندر بسیار بود دانی

آن جام سفالین کو؟ وان راوق ریحانی

لو تمزجها بالدم، من ادمع اجفانی

[...]

مولانا
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۳۴

 

ای هر سر مویت را رویی به پریشانی

صد روی خراشیده موی تو به پیشانی

در سینه نهان کردم سودای تو مه، لیکن

بس درد که برخیزد زین آتش پنهانی

آن دیگ نبایستی پختن به نیستانها

[...]

اوحدی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۴

 

ای چون تو نبوده گل در هیچ گلستانی

آن کار چه کارست آن کو تازه کند جانی

گرچه نتوان گفتن می خوردن و خوش خفتن

در زیر درخت گل با چون تو گلستانی

کآنجا ز هوا نبود در طبع تقاضایی

[...]

سیف فرغانی
 

عبید زاکانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۳

 

زلفت به پریشانی دل برد به پیشانی

دل برد به پیشانی زلفت به پریشانی

گر زلف بیفشانی صد جانش فرو ریزد

صد جانش فرو ریزد گر زلف بیفشانی

یک لحظه به پنهانی گر وصل تو دریابم

[...]

عبید زاکانی
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۵۵

 

تا چند مرا جانا از غمزه برنجانی

حسن خود و عشق ما گویا که نمی دانی

از غمزه کافرکیش دل برد و به جانم زد

از تیر جفا زخمی اینست مسلمانی

دل دادم و بد کردم بنگر به رخ زردم

[...]

جهان ملک خاتون
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵۳

 

تو جام جمی، اما در جام نمیدانی

این رمز نمی بینی، این قصه نمیخوانی

هرگز نبود دل را ذوق سر و سامانی

زان ذوق که من دیدم در بی سر و سامانی

هرچند که یک ذره خالی ز خدا نبود

[...]

قاسم انوار
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸۳

 

اقبال ظفر پیوند در کار جهانبانی

اقبال ولیخا نیست اقبال ولیخانی

جز وی به که داد ایزد در سلک سرافرازان

اقبال شهنشاهی در مرتبهٔ خانی

مخلوق به این نصرت ممکن نبود گویا

[...]

محتشم کاشانی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode