تا چند مرا جانا از غمزه برنجانی
حسن خود و عشق ما گویا که نمی دانی
از غمزه کافرکیش دل برد و به جانم زد
از تیر جفا زخمی اینست مسلمانی
دل دادم و بد کردم بنگر به رخ زردم
وآنگاه بسی خوردم از کرده پشیمانی
چون زلف دل آویزت هستیم پریشان حال
تا چند کشم آخر زین نوع پریشانی
دانی که بجز کویت من قبله نمی دانم
لیکن تو به از من بس داری و تو می دانی
دردی ز فراق تو دارم به دل غمگین
گویند طبیبانم ای دوست تو درمانی
جانی تو جدا از تن گویند عزیزانم
بیچاره جهان بشنو تو زنده بی جانی
با خیل خیال تو هر شب به فغان گویم
ای نور دو چشم من آخر به که می مانی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان احساسات عمیق عاشق و درد جدایی او از معشوق میپردازد. شاعر از عشق و معشوق خود شکایت میکند و میگوید که با وجود تألمها و رنجهای ناشی از جدایی، همچنان در پی وصال اوست. او به حسرت و پریشانی خود اشاره میکند و ابراز میکند که دیوانهوار به عشق معشوق خود دلبسته است. شاعر میداند که زندگی بدون معشوقش بیمعنی است و به شدت از فراق او رنج میبرد. در نهایت، این شعر حسرت و longing عمیق او را بازتاب میدهد که به امید دیدار معشوقش شبها را با فریاد و ناله میگذراند.
هوش مصنوعی: چقدر باید از محبوبم برنجند، کسی که نمیداند عشق ما چه تاثر و مهمی دارد.
هوش مصنوعی: با چشمان فریبندهاش دل من را ربود و با تیر ناامیدی به جانم آسیب زد. این است حقیقت درد کشیدن برای عشق و وفاداری.
هوش مصنوعی: من قلبم را به کسی دادم و کار نادرستی کردم. حالا به چهره زرد و افسردهام نگاه کن و ببین که چقدر از کار خود پشیمانم.
هوش مصنوعی: وقتی که موی دلربایت ما را آشفته کرده، تا کی باید این وضعیت آشفته را تحمل کنیم؟
هوش مصنوعی: میدانی که من به جز تو هیچ کعبه و قبلهای نمیشناسم، اما تو از من برتری و این را خودت میدانی.
هوش مصنوعی: من از جداییات در دل خود دردی دارم که به پزشکان میگویم. ای دوست، تو خود درمان این درد هستی.
هوش مصنوعی: عزیزانم میگویند که جان تو جدای از بدنت است. ای بیچارهی جهان، به این حقیقت توجه کن که تو میتوانی زنده باشی حتی اگر جان نداشته باشی.
هوش مصنوعی: هر شب به خاطر تو و با انبوهی از افکار و احساسات، دچار دلتنگی و ناله میشوم. ای روشنی چشمانم، تو تا کی در انتظار کسی خواهی ماند؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
از خانه برون رفتم من دوش به نادانی
تو قصهٔ من بشنو تا چون به عجب مانی
از کوه فرود آمد زین پیری نورانی
پیداش مسلمانی در عرصهٔ بلسانی
چون دید مرا گفت او داری سر مهمانی
[...]
ما انصف ندمانی لو انکر ادمانی
فالقهوة من شرطی لاالتوبة من شانی
ریحان به سفال اندر بسیار بود دانی
آن جام سفالی کو و آن راوق ریحانی
لو تمزجها بالدم من ادمع اجفانی
[...]
ترسا بچهٔ لولی همچون بت روحانی
سرمست برون آمد از دیر به نادانی
زنار و بت اندر بر ناقوس ومی اندر کف
در داد صلای می از ننگ مسلمانی
چون نیک نگه کردم در چشم و لب و زلفش
[...]
ترسا بچهای، شنگی، شوخی، شکرستانی
در هر خم زلف او گمراه مسلمانی
از حسن و جمال او حیرت زده هر عقلی
وز ناز و دلال او واله شده هر جانی
بر لعل شکر ریزش آشفته هزاران دل
[...]
پنهان به میان ما میگردد سلطانی
و اندر حشر موران افتاده سلیمانی
میبیند و میداند یک یک سر یاران را
امروز در این مجمع شاهنشه سردانی
اسرار بر او ظاهر همچون طبق حلوا
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.