گنجور

 
جهان ملک خاتون

تا چند مرا جانا از غمزه برنجانی

حسن خود و عشق ما گویا که نمی دانی

از غمزه کافرکیش دل برد و به جانم زد

از تیر جفا زخمی اینست مسلمانی

دل دادم و بد کردم بنگر به رخ زردم

وآنگاه بسی خوردم از کرده پشیمانی

چون زلف دل آویزت هستیم پریشان حال

تا چند کشم آخر زین نوع پریشانی

دانی که بجز کویت من قبله نمی دانم

لیکن تو به از من بس داری و تو می دانی

دردی ز فراق تو دارم به دل غمگین

گویند طبیبانم ای دوست تو درمانی

جانی تو جدا از تن گویند عزیزانم

بیچاره جهان بشنو تو زنده بی جانی

با خیل خیال تو هر شب به فغان گویم

ای نور دو چشم من آخر به که می مانی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سنایی

از خانه برون رفتم من دوش به نادانی

تو قصهٔ من بشنو تا چون به عجب مانی

از کوه فرود آمد زین پیری نورانی

پیداش مسلمانی در عرصهٔ بلسانی

چون دید مرا گفت او داری سر مهمانی

[...]

خاقانی

ما انصف ندمانی لو انکر ادمانی

فالقهوة من شرطی لاالتوبة من شانی

ریحان به سفال اندر بسیار بود دانی

آن جام سفالی کو و آن راوق ریحانی

لو تمزجها بالدم من ادمع اجفانی

[...]

عطار

ترسا بچهٔ لولی همچون بت روحانی

سرمست برون آمد از دیر به نادانی

زنار و بت اندر بر ناقوس ومی اندر کف

در داد صلای می از ننگ مسلمانی

چون نیک نگه کردم در چشم و لب و زلفش

[...]

عراقی

ترسا بچه‌ای، شنگی، شوخی، شکرستانی

در هر خم زلف او گمراه مسلمانی

از حسن و جمال او حیرت زده هر عقلی

وز ناز و دلال او واله شده هر جانی

بر لعل شکر ریزش آشفته هزاران دل

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از عراقی
مولانا

پنهان به میان ما می‌گردد سلطانی

و اندر حشر موران افتاده سلیمانی

می‌بیند و می‌داند یک یک سر یاران را

امروز در این مجمع شاهنشه سردانی

اسرار بر او ظاهر همچون طبق حلوا

[...]

مشاهدهٔ ۷ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه