در پرده خاک ای جان عیشی است به پنهانی
و اندر تتق غیبی صد یوسف کنعانی
این صورت تن رفته و آن صورت جا مانده
ای صورت جان باقی وی صورت تن فانی
گر چاشنیی خواهی هر شب بنگر خود را
تن مرده و جان پران در روضه رضوانی
ای عشق که آن داری یا رب چه جهان داری
چندان صفتت کردم والله که دو چندانی
المؤمن حلوی و العاش علوی
با تو چه زبان گویم ای جان که نمیدانی
چندان بدوان لنگان کاین پای فروماند
وآنگه رسد از سلطان صد مرکب میدانی
می مرد یکی عاشق میگفت یکی او را
در حالت جان کندن چون است که خندانی
گفتا چو بپردازم من جمله دهان گردم
صدمرده همیخندم بیخنده دندانی
زیرا که یکی نیمم نی بود شکر گشتم
نیم دگرم دارد عزم شکرافشانی
هر کو نمرد خندان تو شمع مخوان او را
بو بیش دهد عنبر در وقت پریشانی
ای شهره نوای تو جان است سزای تو
تو مطرب جانانی چون در طمع نانی
کس کیسه میفشان گو کس خرقه میفکن گو
اومید کی ضایع شد از کیسه ربانی
از کیسه حق گردون صد نور و ضیا ریزد
دریا ز عطای حق دارد گهرافشانی
نان ریزه سفرهست این کز چرخ همیریزد
بگذر ز فلک بررو گر درخور آن خوانی
گر خسته شود کفت کفی دگرت بخشد
ور خسته شود حلقت در حلقه سلطانی
برگو غزلی برگو پامزد خود از حق جو
بر سوخته زن آبی چون چشمه حیوانی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به بیان جنبههای روحانی و عشق میپردازد. او به ارتباط میان جسم و روح اشاره کرده و میگوید که روح واقعی جاویدان است و تن تنها موقتی است. عشق را به عنوان نیرویی باعظمت توصیف میکند و به این نکته اشاره میکند که انسان باید به عمق معنای عشق پی ببرد. در ادامه، شاعر به اهمیت جویندگی و تلاش در مسیر عشق اشاره میکند و میگوید که عطای حق همواره در دسترس است. او به زیباییهای عالم روح و عشق و ارتباط آن با خداوند اشاره دارد و از راهنماییهای معنوی سخن میگوید. در کل، شعر به دنبال نشان دادن زیباییهای عشق و روحانیت است و انسان را به جستجوی عمیقتر برای درک حقیقت زندگی ترغیب میکند.
هوش مصنوعی: در زیر پوشش خاک، ای جان، شادیای وجود دارد که به طور پنهانی تجربه میشود و در عالم غیب، صد یوسف کنعانی وجود دارند.
هوش مصنوعی: ظاهر جسم در حال تغییر و زوال است، اما آنچه از جان و روح باقی مانده، همواره پایدار و جاوید است.
هوش مصنوعی: اگر خواهان شادکامی و نشانههای خوشی هستی، هر شب به درون خود بنگر و ببین که آیا روح تو زنده و سرشار از زندگی است یا همچنان در حالتی مرده و بیروح به سر میبرد.
هوش مصنوعی: ای عشق، تو چه دنیایی داری! هرچه از تو تعریف کنم، هرگز نمیتوانم حق تو را بپردازم و وصف تو را بهخوبی بیان کنم.
هوش مصنوعی: مؤمن مانند شیرینی است و عاشق مانند بلندی. با تو چه زبانی باید صحبت کنم ای جان که تو نمیدانی.
هوش مصنوعی: به اندازهای که با ناتوانی و کندی میدوند، در نهایت، کامیابی بزرگ و شگفتی از سوی حاکم به آنان خواهد رسید.
هوش مصنوعی: یک عاشق میگفت که وقتی در حال جان دادن است، چطور ممکن است که بخندد؟
هوش مصنوعی: گفت وقتی که من تمام خواستههایم را برآورم و به هدف برسم، حتی اگر به خاطر مشکلاتی که دارم، احساس مرگ کنم، باز هم میخندم چون دندانهایم نمیتوانند نشان دهندهی خندیدن من باشند.
هوش مصنوعی: زیرا که من به دو نیم تقسیم شدهام، یکی از من نرم و شیرین است و دیگری تصمیم دارد تا به گشایش و شکوفایی بپردازد.
هوش مصنوعی: هر کس که در زمان سختی و پریشانی به حالت خندان و شاداب است، نباید او را مانند شمعی که روشنایی میدهد، تعبیر کرد. زیرا در آن لحظه، او تنها به ظاهر خوب به نظر میرسد و در واقعیت در درونش احساسات دیگری دارد.
هوش مصنوعی: شما به قدری در دلها جا دارید که صدای شما جانبخش است و شایستهتان همین است. شما مانند هنرمندانی هستید که تنها به فکر دنیای مادی نیستند.
هوش مصنوعی: هیچکس کیسهاش را بیهوده نریزد و هیچکس لباسش را نپاره کند، چون امیدی که از رحمت الهی است، هیچگاه ضایع نمیشود.
هوش مصنوعی: از آسمان، نور و روشنی به صورت بیپایانی فرو میریزد و دریا نیز به لطف پروردگار، آن را در خود میگیرد و به زیبایی و شکوهش میافزاید.
هوش مصنوعی: این بیت به مفهوم این است که نانهای کوچک و ریز که بر سر سفره قرار دارند، از آسمان میبارند و به دست ما میرسند. بنابراین اگر این نانها را ارزنده و مناسب میدانی، باید از آسمان بگذری و به این سفره توجه کنی.
هوش مصنوعی: اگر کسی خسته شود، به او عطا خواهد شد و اگر خسته شود، دمی در حلقه قدرت خواهد بود.
هوش مصنوعی: بگو شعری بگو که در آن از حقیقت جویی سخن گفته شود، بر دل سوختهام آبی بریز، مانند چشمهای که حیاتبخش است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
از خانه برون رفتم من دوش به نادانی
تو قصهٔ من بشنو تا چون به عجب مانی
از کوه فرود آمد زین پیری نورانی
پیداش مسلمانی در عرصهٔ بلسانی
چون دید مرا گفت او داری سر مهمانی
[...]
ما انصف ندمانی لو انکر ادمانی
فالقهوة من شرطی لاالتوبة من شانی
ریحان به سفال اندر بسیار بود دانی
آن جام سفالی کو و آن راوق ریحانی
لو تمزجها بالدم من ادمع اجفانی
[...]
ترسا بچهٔ لولی همچون بت روحانی
سرمست برون آمد از دیر به نادانی
زنار و بت اندر بر ناقوس ومی اندر کف
در داد صلای می از ننگ مسلمانی
چون نیک نگه کردم در چشم و لب و زلفش
[...]
ترسا بچهای، شنگی، شوخی، شکرستانی
در هر خم زلف او گمراه مسلمانی
از حسن و جمال او حیرت زده هر عقلی
وز ناز و دلال او واله شده هر جانی
بر لعل شکر ریزش آشفته هزاران دل
[...]
پنهان به میان ما میگردد سلطانی
و اندر حشر موران افتاده سلیمانی
میبیند و میداند یک یک سر یاران را
امروز در این مجمع شاهنشه سردانی
اسرار بر او ظاهر همچون طبق حلوا
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.