گنجور

 
سنایی

از خانه برون رفتم من دوش به نادانی

تو قصهٔ من بشنو تا چون به عجب مانی

از کوه فرود آمد زین پیری نورانی

پیداش مسلمانی در عرصهٔ بلسانی

چون دید مرا گفت او داری سر مهمانی‌؟

گفتم که بلی دارم بی سستی و کسلانی

گفتا که هلاهین رو گر بر سر پیمانی

دانم که مرا زین پس نومید نگردانی

رفتم به سرایی خوش پاکیزه و سلطانی

نه عیب ز همسایه نه بیم ز ویرانی

در وی نفری دیدم پیران خراباتی

قومی همه قلاشان چون دیو بیابانی

معروف به بی‌سیمی مشهور به بی‌نانی

همچون الف کوفی از عوری و عریانی

این باخته دراعه و آن باخته بارانی

این گفته که بستانی وان گفته که نستانی

می‌گفت یکی رَستم زان ظلمت نفسانی

می‌گفت یکی دیگر ‌«‌ما اعظم برهانی‌»

این گفت «انا الاول» کس نیست مرا ثانی

و آن گفت «انا الآخر» تا خلق شود فانی

ماندم متحیر من زان حال ز حیرانی

گفتم که چه قومند این ای خواجهٔ روحانی‌؟

گفت: اهل خراباتند این قوم‌، نمی‌دانی‌؟

آنها که تو ایشان را قلاش همی‌دانی

هان تا نکنی انکار گر بر سر پیمانی

کایشان هذیان گویند از مستی و نادانی

ار این گنهی منکر‌، در مذهب ایشانی

باید که تو این اسرار از خلق بپوشانی

زنهار از این معنی بر خلق سخن رانی‌!

پندار که نشنیدی اندر حد نسیانی

ای آنکه ز قلاشی بر خلق تو ترسانی

در زهد عبادت آر چون بوذر و سلمانی

در خدمت این مردم تا تن بنرنجانی

حقا که تو بر هیچی چون زاهد او ثانی

چون شاد نباشم من از رحمت یزدانی‌؟

دیدار چنین قومی دارد به من ارزانی

تا دید سنایی را در مجلس روحانی

باده‌ست به دست او زین زهد به سامانی

امروز بدانست او کان صدر مسلمانی

چون گفت ز بی‌خویشی سبحانی و سبحانی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
خاقانی

ما انصف ندمانی لو انکر ادمانی

فالقهوة من شرطی لاالتوبة من شانی

ریحان به سفال اندر بسیار بود دانی

آن جام سفالی کو و آن راوق ریحانی

لو تمزجها بالدم من ادمع اجفانی

[...]

عطار

ترسا بچهٔ لولی همچون بت روحانی

سرمست برون آمد از دیر به نادانی

زنار و بت اندر بر ناقوس ومی اندر کف

در داد صلای می از ننگ مسلمانی

چون نیک نگه کردم در چشم و لب و زلفش

[...]

عراقی

ترسا بچه‌ای، شنگی، شوخی، شکرستانی

در هر خم زلف او گمراه مسلمانی

از حسن و جمال او حیرت زده هر عقلی

وز ناز و دلال او واله شده هر جانی

بر لعل شکر ریزش آشفته هزاران دل

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از عراقی
مولانا

پنهان به میان ما می‌گردد سلطانی

و اندر حشر موران افتاده سلیمانی

می‌بیند و می‌داند یک یک سر یاران را

امروز در این مجمع شاهنشه سردانی

اسرار بر او ظاهر همچون طبق حلوا

[...]

مشاهدهٔ ۷ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
اوحدی

ای هر سر مویت را رویی به پریشانی

صد روی خراشیده موی تو به پیشانی

در سینه نهان کردم سودای تو مه، لیکن

بس درد که برخیزد زین آتش پنهانی

آن دیگ نبایستی پختن به نیستانها

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه