از آتش ناپیدا دارم دل بریانی
فریاد مسلمانان از دست مسلمانی
شهد و شکرش گویم کان گهرش گویم
شمع و سحرش خوانم یا نادره سلطانی
زین فتنه و غوغایی آتش زده هر جایی
وز آتش و دود ما برخاسته ایوانی
با این همه سلطانی آن خصم مسلمانی
بربود به قهر از من در راه حرمدانی
بگشاد حرمدانم بربود دل و جانم
آن کس که به پیش او جانی به یکی نانی
من دوش ز بوی او رفتم سر کوی او
ناگاه پدید آمد باغی و گلستانی
آن جا دل و دلداری هم عالم اسراری
هم واقف و بیداری هم شهره و پنهانی
در خدمت خاک او عیشی و تماشایی
در آتش عشق او هر چشمه حیوانی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
از خانه برون رفتم من دوش به نادانی
تو قصهٔ من بشنو تا چون به عجب مانی
از کوه فرود آمد زین پیری نورانی
پیداش مسلمانی در عرصهٔ بلسانی
چون دید مرا گفت او داری سر مهمانی
[...]
ما انصف ندمانی لو انکر ادمانی
فالقهوة من شرطی لاالتوبة من شانی
ریحان به سفال اندر بسیار بود دانی
آن جام سفالی کو و آن راوق ریحانی
لو تمزجها بالدم من ادمع اجفانی
[...]
ترسا بچهٔ لولی همچون بت روحانی
سرمست برون آمد از دیر به نادانی
زنار و بت اندر بر ناقوس ومی اندر کف
در داد صلای می از ننگ مسلمانی
چون نیک نگه کردم در چشم و لب و زلفش
[...]
ترسا بچهای، شنگی، شوخی، شکرستانی
در هر خم زلف او گمراه مسلمانی
از حسن و جمال او حیرت زده هر عقلی
وز ناز و دلال او واله شده هر جانی
بر لعل شکر ریزش آشفته هزاران دل
[...]
پنهان به میان ما میگردد سلطانی
و اندر حشر موران افتاده سلیمانی
میبیند و میداند یک یک سر یاران را
امروز در این مجمع شاهنشه سردانی
اسرار بر او ظاهر همچون طبق حلوا
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.