گنجور

 
مولانا

ای شاه مسلمانان وی جان مسلمانی

پنهان شده و افکنده در شهر پریشانی

ای آتش در آتش هم می‌کش و هم می‌کش

سلطان سلاطینی بر کرسی سبحانی

شاهنشه هر شاهی صد اختر و صد ماهی

هر حکم که می‌خواهی می‌کن که همه جانی

گفتی که تو را یارم رخت تو نگهدارم

از شیر عجب باشد بس نادره چوپانی

گر نیست و گر هستم گر عاقل و گر مستم

ور هیچ نمی‌دانم دانم که تو می‌دانی

گر در غم و در رنجم در پوست نمی‌گنجم

کز بهر چو تو عیدی قربانم و قربانی

گه چون شب یغمایی هر مدرکه بربایی

روز از تن همچون شب چون صبح برون رانی

گه جامه بگردانی گویی که رسولم من

یا رب که چه گردد جان چون جامه بگردانی

در رزم توی فارِس بر بام توی حارِس

آن چیست عجب جز تو کو را تو نگهبانی

ای عشق توی جمله بر کیست تو را حمله

ای عشق عدم‌ها را خواهی که برنجانی

ای عشق توی تنها گر لطفی و گر قهری

سرنای تو می‌نالد هم تازی و سریانی

گر دیده ببندی تو ور هیچ نخندی تو

فر تو همی‌تابد از تابش پیشانی

پنهان نتوان بردن در خانه چراغی را

ای ماه چه می‌آیی در پرده پنهانی

ای چشم نمی‌بینی این لشکر سلطان را

وی گوش نمی‌نوشی این نوبت سلطانی

گفتم که به چه دهی آن گفتا که به بذل جان

گنجی است به یک حبه در غایت ارزانی

لاحول کجا راند دیوی که تو بگماری

باران نکند ساکن گردی که تو ننشانی

چون سرمه جادویی در دیده کشی دل را

تمییز کجا ماند در دیده انسانی

هر نیست بود هستی در دیده از آن سرمه

هر وهم برد دستی از عقل به آسانی

از خاک درت باید در دیده دل سرمه

تا سوی درت آید جوینده ربانی

تا جزو به کل تازد حبه سوی کان یازد

قطره سوی بحر آید از سیل کهستانی

نی سیل بود این جا نی بحر بود آن جا

خامش که نشد ظاهر هرگز سر روحانی

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سنایی

از خانه برون رفتم من دوش به نادانی

تو قصهٔ من بشنو تا چون به عجب مانی

از کوه فرود آمد زین پیری نورانی

پیداش مسلمانی در عرصهٔ بلسانی

چون دید مرا گفت او داری سر مهمانی

[...]

خاقانی

ما انصف ندمانی لو انکر ادمانی

فالقهوة من شرطی لاالتوبة من شانی

ریحان به سفال اندر بسیار بود دانی

آن جام سفالی کو و آن راوق ریحانی

لو تمزجها بالدم من ادمع اجفانی

[...]

عطار

ترسا بچهٔ لولی همچون بت روحانی

سرمست برون آمد از دیر به نادانی

زنار و بت اندر بر ناقوس ومی اندر کف

در داد صلای می از ننگ مسلمانی

چون نیک نگه کردم در چشم و لب و زلفش

[...]

عراقی

ترسا بچه‌ای، شنگی، شوخی، شکرستانی

در هر خم زلف او گمراه مسلمانی

از حسن و جمال او حیرت زده هر عقلی

وز ناز و دلال او واله شده هر جانی

بر لعل شکر ریزش آشفته هزاران دل

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از عراقی
مولانا

پنهان به میان ما می‌گردد سلطانی

و اندر حشر موران افتاده سلیمانی

می‌بیند و می‌داند یک یک سر یاران را

امروز در این مجمع شاهنشه سردانی

اسرار بر او ظاهر همچون طبق حلوا

[...]

مشاهدهٔ ۶ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه