گنجور

ابن یمین » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶ - وله ایضاً در مدح امیر شیخ حسن

 

واجب بود از راه نیاز اهل زمن را

در خواستن از حق بدعا شیخ حسن را

آنسایه یزدان که چو خورشید بیاراست

رایش بصفا روی زمین را و زمن را

در رسته بازار هنر ملک خریدست

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ١٨ - قصیده ایضاً له

 

ای کاشف اسرار فلک رأی منیرت

وی مظهر انوار سعادات ضمیرت

تو یوسف مصری و عزیز همه آفاق

بر جمله خزائن بجهان کرد امیرت

ای میر محمد توئی آنکس که بمردی

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ٧٠ - وله ایضاً در مدح امیر یحیی

 

یکچند بکام دلم ایام زمان داد

تا عاقبتم قبله اقبال نشان داد

المنه لله که مرا درگه پیری

لطف ازلی بار دگر بخت جوان داد

اینست جوانبختی من کین فلک پیر

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳

 

ای ترک بده باده گلفام که عیدست

وز دست مده جام غم انجام که عیدست

از رنج مه روزه چو جستی بسلامت

بزم طرب آرای بهنگام که عیدست

اعلام طرب عاقل اگر می نفرازد

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴

 

ای قبله صاحبنظران روی چو ماهت

وی فتنه دوران قمر چشم سیاهت

صد خار نهد حسن تو خورشید فلک را

چون از گل سیراب دمد مهر گیاهت

ترسم که نشان بر رخ زیبات بماند

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸

 

تا بر گل سیراب تو از غالیه خالیست

حقا که مرا تیره تر از خال تو حالیست

طغرای خم ابروی مشکینت ندارد

مه گر چه از آن روی چو خورشید مثالیست

در باغ لطافت قد چون سرو روانت

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲

 

جانا دلم آمد بهوای سر زلفت

در پای تو افتاد بجای سر زلفت

جان تازه کند چون دم عیسی به نسیمی

بادیکه بود غالیه سای سر زلفت

یکموی سر زلف تو خوشتر ز جهانی

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳

 

رویت که ازو عالم خوبی بنظام است

چشم بد از و دور یکی ماه تمام است

نی نی غلطم مه که و خورشید چه باشد

خورشید کنیز است ترا ماه غلام است

یک بنده روی رخت غره صبح است

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۷

 

مشکین سر زلف تو که در پای کشانست

در دل رگ سود است که پیوسته بجانست

لعل تو ندا کرد که یکبوسه بجانی

ز آندم دل سودائی من در پی آنست

گر ز آنکه دلم را بود این بیع مسلم

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۵

 

آندم که مرا فرقت آن لعبت چین بود

از غایت تلخی چو دم بازپسین بود

یاد لب و دندان چو لعل و گهر او

میکردم و جز عم صدف در ثمین بود

آن عهد کجا رفت که از زلف چو شامش

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۹

 

بر برگ گلش سنبل سیراب ببینید

در حقه لعلش گهر ناب ببینید

چون خفته بود نرگس جادوش بیائید

در دور قمر فتنه در خواب ببینید

شرط ادب آنست که آرید سجودش

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱

 

بوئی که ز چین سر زلفت بمن آید

خوشتر ز دم نافه مشک ختن آید

جز قامت رعنای تو بالا ننماید

سروی که ازو بوی گل و یاسمن آید

میگون لب شیرین تو چون در نظرآرم

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲

 

با ما غم هجران تو ای دوست نه آن کرد

کان قصه توانیم بصد سال بیان کرد

از خانه دل رخت صبوری بدر انداخت

چه جای صبوری که از اینخانه روان کرد

با باغ و بهار طربم آتش شوقت

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵

 

تا سنبل سیراب تو بر لاله گره شد

خورشید تو گفتی که مگر زیر زره شد

مسکین دل زارم هدف تیر بلا گشت

آندم که کمان خم ابروت بزه شد

احرام طواف سر کوی تو گرفتیم

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۶

 

تا سنبل تر بر سمنت جلوه گری کرد

بس غالیه سائی که نسیم سحری کرد

در معرض بالای بلندت بسوی سرو

هر کس که نظر کرد ز کوته نظری کرد

زد با دهنت غنچه ز خود لاف و از اینروی

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۳

 

چون پسته خندان توأم در نظر آید

در دیده غمدیده عقیق و گهر آید

چون بر گذری بهر تماشای جمالت

از حجره دلگیر تنم روح بر آید

گر قصه پر غصه خود باز نمایم

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۶

 

گر چشم من ایجان جهان روی تو بیند

هم صورت و هم معنی جان روی تو بیند

باد سحری چون گذرد بر ورق گل

هر صفحه که روشنتر از آن روی تو بیند

تو روی مپوش از من شیدا که نیم من

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۸

 

هر کس که بکام از سر کوی تو گذر کرد

از ساده دلی روی ز جنت بسقر کرد

و آنکو بکمان گوشه ابروی تو دل داد

بر رهگذر تیر بلا سینه سپر کرد

گفتم که ز دست غم تو جان نبرد دل

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۸

 

تا دبدبه حسن تو افتاد در آفاق

نآمد نفسی بیغم دل بر لب عشاق

مشتاق توأم جفت غمم بهر چه داری

دریاب که شد طاق زغم طاقت مشتاق

درد دل ما را بلب لعل دوا کن

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۷

 

ای قاعده زلف دلاویز تو مشکل

ز آنغالیه گون سلسله آسان تو مشکل

گفتم که لبت خون دلم ریخت خطا بود

با چشمه حیوان نتوان گفت که قاتل

زینسان که زند دیده دریا صفتم موج

[...]

ابن یمین
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode