آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۷۱
درده خبری بما هم امشب
کز سینه برآمد آهم امشب
گو شمع میار در شبستان
کامد بشبانه ما هم امشب
آمد بسیاه چالم آن مه
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۸۷
کردار بدان نیاید از خوب
خوبست هر آنچه کرد محبوب
بر طالب کعبه خستگی نیست
چون پرده کشد جمال مطلوب
بر طالب کعبه خستگی نیست
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۴
خون ریخته و به فکر یغماست
آن ترک نگر چه بی محاباست
ای گوهر شب فروز باز آی
کز هجر توام دو دیده دریاست
زان چشم سیاه و حلقه زلف
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۴
آمد زدرم خراب و سرمست
شیشه بکف و پیاله در دست
زان فتنه که کرده بود برپا
کردیم هزار سعی و ننشست
از منظر خوب ماهرویان
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۵
جا کرده میان جان من دوست
چون مغز که کرده جای در پوست
گفتم به قد تو سرو ماند
کی دلبر و دلفریب و دلجوست
بالای تو سرو ناز خواندم
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۳
از شعله آه من جهان سوخت
تنها نه زمین که آسمان سوخت
این آتش و آب دیده و دل
هم وهم بشست و هم گمان سوخت
کی سوز دلم نهان بماند
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۷
این شکل بشر زمشکلاتست
ممکن چو تو کی زممکنانست
این جمله صفات کبریائی
تفسیر بیان حسن ذاتست
حاشا که بجز خط تو باشد
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۱
خار ره عشق بوستان است
گل عاریتی زبوستان است
کی هاله زحسن مه بکاهد
خط زینت روی دلستان است
مرغی که پرد بوادی عشق
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۵
هر غیر که بنگری زیار است
این نقش و نگار از نگار است
سر پنجه آن نگار ساده
از خون جهانیان نگار است
هرگز خطر گهر ندارد
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۸
آن فتنه زانجمن چو برخاست
شد قامت او قیامتی راست
شنعت نزند بعشق بازان
هر کس که زرمز عشق داناست
بالای تو گر بلاست شاید
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۲
نقش رخ یار سرو قامت
بر دل بنشست تا قیامت
کی سود کند مرا نصیحت
سودا ننشیند از ملامت
گشتیم بپا و سر جهان را
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۸
این فتنه که چشم تو برانگیخت
بس خون که زمردمان فروریخت
چون شمع زبسکه سوختم دوش
پروانه بدامنم در آویخت
تا زلف تو شد کمند دلها
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۹
ایدل غم عشق ریشه ات کند
از کوی بتان تو رخت بربند
از تیر نظر بخون نشستی
ای دیده در نظر فروبند
تو مور و بود حریف تو پیل
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۵
آهوی تو شیر کرده نخجیر
گیسوی تو مه کشد بزنجیر
ای سوره نور صورت تو
خط تو بر او نوشته تفسیر
کردند به بندگیت اقرار
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۶
ای چشم بدان زدیدنت دور
ظلم است فراق ظلمت و نور
ما چشم بدیگران نداریم
وقف است نظر بروی منظور
در حشر که نوبت نشور است
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۶۴۸
گل پیش رخ تو باخته رنگ
شکر زدهان تست در تنگ
پیش ذقنت به بهشتی
بردار سیاست است آونگ
برخاست به پیش پای تو سرو
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۶۵۹
میرفت و هزار دل دنبال
سرپنجه ز خون مرد و زن آل
سمین ذقنش چو چاه بیژن
گیسوش کمند رستم زال
میرفت چو آهوان وحشی
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۶۶۹
گفتی ز فراق یار چونم
چون مردم دیده غرق خونم
بی ماه رخ تو کوکب از چشم
ریزد ز ستارگان فزونم
در ظلمت هجر راه گم شد
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۷۱۹
خواهی که بخاک ره بمیرم
تا روی زپات برنگیرم
از دام تو کی دلم گریزد
کز دانه خال ناگزیرم
تا بندی زلف مهوشانم
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۷۲۹
وقتی زفراق رنجه بودم
صبر دل خسته آزمودم
دیدم سر عاشقان کنی گوی
منهم بهوس سری نمودم
خوش آنکه بکار زار عشقت
[...]