گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

کردار بدان نیاید از خوب

خوبست هر آنچه کرد محبوب

بر طالب کعبه خستگی نیست

چون پرده کشد جمال مطلوب

بر طالب کعبه خستگی نیست

چون پرده کشد جمال مطلوب

ای عشق چه آفتی که دایم

تو غالب و کاینات مغلوب

ای یکه سوار عرش میدان

بیرق بفراز نه فلک کوب

آن دل که بدوست راغب آمد

رغبت نکند بهیچ مرغوب

گفتی که زچهره زاده خالش

زنگی بچه با مهست منسوب

از چشم تو دل که باز گیرد

ترکست و گرفته خانه مغضوب

ای عشق کفایتی که ما را

عقل است تباه و نفس معیوب

کتمان حدیث عشق شرطست

این سر نسزد بصفحه مکتوب

آشفته بکسوت سگ تست

این کسوت ازو مکن تو مسلوب

سگ می نرود زآستانت

چندان که زنی بسنگ یا چوب

تو راکب دلدلی ولیکن

نه خنک فلک تو راست مرکوب