گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

خار ره عشق بوستان است

گل عاریتی زبوستان است

کی هاله زحسن مه بکاهد

خط زینت روی دلستان است

مرغی که پرد بوادی عشق

در حلقه دامش آشیان است

روی تو زغایت ظهورش

از دیده این و آن نهان است

از رتبه عشق لوحش الله

کش عرش کمینه آستان است

آهسته بران که ساربانا

مجنون بقفای کاروان است

عشق ازلست سرنوشتم ‏

تا اشم ابد سخن همان است

این طفل که بود کز شکوهش

رستم بمصاف ناتوان است

از بهر نثار خاک راهت

هر چند بود حقیر جان است

آشفته مدیح حضرتی گوی

کش سر خدا زرخ عیان است

در خاک نجف مکان حیدر

جستی و باوج لامکان است