گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۹۵

 

از مردمان اگر چه کناری گرفته ای

این گوشه را برای شکاری گرفته ای

بر هر چه جز خدای دل خویش بسته ای

آیینه دام کرده غباری گرفته ای

قانع به رنگ و بو شده ای همچو شاخ گل

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۹۶

 

در خاک و خون کشید مرا ترک‌زاده‌ای

مژگان به نازبالش دل تکیه داده‌ای

بر بادپای وعده خلاقی نشسته‌ای

چون سیل در قلمرو دل‌ها فتاده‌ای

چون دزد خال، نقب به دل‌ها رسانده‌ای

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۹۷

 

ای آن که دل به عمر سبکرو نهاده‌ای

در رهگذار سیل میان را گشاده‌ای

کوری نمی‌رود به عصاکش برون ز چشم

خود خوب شو، چه در پی خوبان فتاده‌ای؟

پیراهنی که می‌طلبی از نسیم مصر

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۹۸

 

از دل مپرس، خانه به سیلاب داده ای

تعلیم بی قراری سیماب داده ای

در زیر تیغ، بستر راحت فکنده ای

در چشم فتنه داد شکرخواب داده ای

عقد خرد به دختر رز برفشانده ای

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۹۹

 

من کیستم، چو پل دل خود آب کرده ای

آغوش باز در ره سیلاب کرده ای

در جستجوی ماهی سیمین لباس او

تن را درین محیط چو قلاب کرده ای

چون طفل، گوش هوش به افسانه داده ای

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۰۰

 

با زهر چشم خنده هم‌آغوش کرده‌ای

بادام تلخ را چه شکرپوش کرده‌ای؟

داریم چون قبا سر بندت هزار جا

ما را چه ناامید ز آغوش کرده‌ای؟

تا چشم را به هم زده‌ای، از سپاه ناز

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۰۱

 

تا چهره گلگل از می گلفام کرده‌ای

صد مرغ دل اسیر به گلدام کرده‌ای

چشم بدت مباد، که نقل و شراب من

آماده از دو چشم چو بادام کرده‌ای

از روی ناز تا به لب خود رسانده‌ای

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۰۲

 

بی پرده رو در آینه ما نکرده ای

خود را چنان که هست تماشا نکرده ای

در خلوتی که آینه بیدار بوده است

هرگز ز شرم بند قبا وانکرده ای

امروز بند پیرهن خود نبسته ای

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۰۳

 

دارم ز اشک گرم دل تاب خورده ای

چون خار و خس تپانچه سیلاب خورده ای

خون خوردنم تراوش ازان کم کند که من

دارم چو لاله ساغر خوناب خورده ای

صبح امید من ز تریهای روزگار

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۰۴

 

ای دل چه در قلمرو میخانه مانده ای

حیران می چو دیده پیمانه مانده ای

از بهر آشنایی این خونی حیا

از صد هزار معنی بیگانه مانده ای

جای تو نیست کنج خرابات بی غمی

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۰۵

 

چون آب در لباس گل و خار بوده ای

ای یار ساده رو تو چه پرکار بوده ای

چون لاابالیان همه جا جلوه کرده ای

گه برگ و گه شکوفه و گه بار بوده ای

موری اگر ز سینه برآورده است آه

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۰۶

 

ای کوه بیستون که چنین سرکشیده‌ای

بازوی آهنین مرا دور دیده‌ای!

ای دل که در هوای خط و زلف می‌پری

آخر کدام دانه ازین دام چیده‌ای؟

امروز مستی تو دو بالای باده است

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۰۷

 

ای غنچه‌لب که سر به گریبان کشیده‌ای

در پرده‌ای و پرده عالم دریده‌ای

برق سبک‌عنانی و کوه گران رکاب

در هیچ جا نه و همه جا آرمیده‌ای

تمکین لفظ و شوخی معنی است در تو جمع

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۰۸

 

آتش به خرمن از گل باغی ندیده ای

جوش جنون ز چشمه داغی ندیده ای

پروانه وار سیلی آتش نخورده ای

در دودمان آه چراغی ندیده ای

با ناله یک سراسر گلشن نرفته ای

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۰۹

 

ما را بس است سلسله جنبان اشاره ای

کافی است بزم سوختگان را شراره ای

تا پای بر فلک نگذاری ز مهد خاک

مویت اگر چو شیر شود شیرخواره ای

همت بلنددار که با همت بلند

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۱۰

 

آن را که هست گردش چشم غزاله‌ای

در کار نیست رطل گران و پیاله‌ای

ما را ز کهنه و نو عالم بود کفاف

معشوق نو خطی و می دیر ساله‌ای

تا گل شکفته شد گرو می‌فروش کرد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۱۱

 

ای شمع طور از آتش حسنت زبانه‌ای

عالم به دور زلف تو زنجیرخانه‌ای

شد سبز و خوشه کرد و به خرمن کشید رخت

زین بیشتر چگونه کند سعی، دانه‌ای؟

از هر ستاره چشم بدی در کمین ماست

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۱۲

 

ای جان به قید گنبد خضرا چگونه‌ای؟

ای باده در شکنجه مینا چگونه‌ای؟

ای شبنم بهشت که خورشید داغ توست

از اشتیاق عالم بالا چگونه‌ای؟

ای لاله‌ای که چشم به صحرا گشوده‌ای

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۱۳

 

طفلی کز او مراست تمنای آشتی

دارد به جنگ رغبت حلوای آشتی

از عجز ما قرار به تسلیم داده ایم

هم لطف او مگر کند انشای آشتی

هر کس که کرده است تماشای جنگ ما

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۱۴

 

ای زلف مشکبار تو از رحمت آیتی

وز لعل آبدار تو کوثر روایتی

جز سایه قد تو که ای پادشاه حسن

روی زمین گرفت به خوابیده رایتی؟

خامش نشین که زلف درازش نه آن شب است

[...]

صائب تبریزی
 
 
۱
۵۱
۵۲
۵۳
۵۴
۵۵
sunny dark_mode