ای کوه بیستون که چنین سرکشیدهای
بازوی آهنین مرا دور دیدهای!
ای دل که در هوای خط و زلف میپری
آخر کدام دانه ازین دام چیدهای؟
امروز مستی تو دو بالای باده است
معلوم میشود لب خود را مکیدهای
داری خبر ز روی زمین، گرچه از حیا
جز پشت پای خویش مقامی ندیدهای
شوخی چنان که تا نظر از هم گشودهام
از دل چو اشک بر سر مژگان دویدهای
واقف نهای ز لذت عشق نهان ما
یک گل به ترس و لرز ز گلشن نچیدهای
از خون گرم روز جزا سر برآورد
در هر دلی که نشتر مژگان خلیدهای
چون داغ، دل به لاله باغ جهان مبند
مرده است این چراغ، نفس تا کشیدهای
گوش هزار نغمهسرا بر دهان توست
صائب چه سر به جیب خموشی کشیدهای؟
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به تصویر کشیدن احساسات عاشقانه و درد و شادی ناشی از عشق میپردازد. شاعر با اشاره به کوه بیستون و زیباییهای طبیعت، به دروننگری خود میپردازد و از دلمشغولیهای عاشقانهاش سخن میگوید. او از مستی عشق، زیبایی و سرکشی معشوق، و همچنین دلتنگی و غم ناشی از جدایی مینالد. در نهایت، شاعر به خود آمده و از درد و زخمهای ناشی از این عشق صحبت میکند و به احساسات عمیق خود اشاره میکند که به سختی قابل بیان است.
هوش مصنوعی: ای کوه بیستون، تو چقدر بر افراشته و مغروری! گویی قدرت و توانایی من را کم میاندازی و از دور به من مینگری.
هوش مصنوعی: ای دل، تو که در آرزوی زیبایی و جذابیت محبوب غرق شدهای، حالا به من بگو که کدام خوشی یا لذتی را از این دام خوشایند به دست آوردهای؟
هوش مصنوعی: امروز وقتی تو سرحال و شادابی، میتوانم بفهمم که از شراب چشیدهای و حال خوشی داری.
هوش مصنوعی: تو از وضعیت دنیا آگاهی داری، اما به خاطر حیا تنها به ردپای خودت توجه کردهای و چیز دیگری از آن ندیدهای.
هوش مصنوعی: شوخی کن که من با گشودن چشمانم، از دل مانند اشکی که بر مژگان میچکد، جاری شدهای.
هوش مصنوعی: تو از لذت پنهان عشق ما بیخبر هستی، چونکه حتی یک گل را با احتیاط از باغ نچیدهای.
هوش مصنوعی: در روز قیامت، از عمق وجود هر کسی، احساسات و دردهای عمیقش نمایان میشود، بهویژه به خاطر اشکهایی که از چشمانش میریزد.
هوش مصنوعی: دل خود را به زیباییهای فریبنده این دنیای فانی وابسته نکن، زیرا این زندگی مانند چراغی است که خاموش شده و تنها تا زمانی که نفس میکشی، میدرخشد.
هوش مصنوعی: گوشها و دلهای زیادی منتظر نغمهها و شعرهای زیبای تو هستند، صائب. چرا که سکوت کردهای و چیزی نمیگویی؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای تیر آسمان ز کمان چون خمیدهای
وی زهرهٔ زمین ز طرب چون رمیدهای
مانا که گوهری ز کف تو نهان شدست
پشت از برای جستن آن را خمیدهای
از ظلمتت آنکه چشم تو دید ای ضیاء دین
[...]
ای آن که مر مرا تو به از جان و دیدهای
در جان من هر آنچ ندیدم تو دیدهای
بگزیدهام ز هجر تو تابوت آتشین
آری به حق آنک مرا تو گزیدهای
گر از بریده خون چکد اینک ز چشم من
[...]
ای یار بیوفا که دل از ما بریدهای
گویی که پیش هرگز ما را ندیدهای
سرگشتهام چو ذره ز خورشید روی تو
دامن چرا چو سایه ز ما درکشیدهای
لیلی شنیدهام که ز مجنون نمیشکیفت
[...]
ای صبحدم چه شد که گریبان دریدهای
وی شب چه حالتی است که گیسو بریدهای
از دیده زمانه روان است جوی خون
ای دیده زمانه بگو تا چه دیدهای
ای اشک گرم رو خبری بازده ز دل
[...]
ای یار نازنین، چو دل از ما رمیدهای
از ما رمیدهای، به رقیب آرمیدهای
چشمان آهوانهٔ بیآهوی شما
دو شاهد عدلند که از ما رمیدهای
پیکان تیر غمزهٔ تو در دل من است
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.