گنجور

 
صائب تبریزی

ای کوه بیستون که چنین سرکشیده‌ای

بازوی آهنین مرا دور دیده‌ای!

ای دل که در هوای خط و زلف می‌پری

آخر کدام دانه ازین دام چیده‌ای؟

امروز مستی تو دو بالای باده است

معلوم می‌شود لب خود را مکیده‌ای

داری خبر ز روی زمین، گرچه از حیا

جز پشت پای خویش مقامی ندیده‌ای

شوخی چنان که تا نظر از هم گشوده‌ام

از دل چو اشک بر سر مژگان دویده‌ای

واقف نه‌ای ز لذت عشق نهان ما

یک گل به ترس و لرز ز گلشن نچیده‌ای

از خون گرم روز جزا سر برآورد

در هر دلی که نشتر مژگان خلیده‌ای

چون داغ، دل به لاله باغ جهان مبند

مرده است این چراغ، نفس تا کشیده‌ای

گوش هزار نغمه‌سرا بر دهان توست

صائب چه سر به جیب خموشی کشیده‌ای؟

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سنایی

ای تیر آسمان ز کمان چون خمیده‌ای

وی زهرهٔ زمین ز طرب چون رمیده‌ای

مانا که گوهری ز کف تو نهان شدست

پشت از برای جستن آن را خمیده‌ای

از ظلمتت آنکه چشم تو دید ای ضیاء دین

[...]

مولانا

ای آن که مر مرا تو به از جان و دیده‌ای

در جان من هر آنچ ندیدم تو دیده‌ای

بگزیده‌ام ز هجر تو تابوت آتشین

آری به حق آنک مرا تو گزیده‌ای

گر از بریده خون چکد اینک ز چشم من

[...]

حکیم نزاری

ای یار بی‌وفا که دل از ما بریده‌ای

گویی که پیش هرگز ما را ندیده‌ای

سرگشته‌ام چو ذره ز خورشید روی تو

دامن چرا چو سایه ز ما درکشیده‌ای

لیلی شنیده‌ام که ز مجنون نمی‌شکیفت

[...]

سلمان ساوجی

ای صبحدم چه شد که گریبان دریده‌ای

وی شب چه حالتی است که گیسو بریده‌ای

از دیده زمانه روان است جوی خون

ای دیده زمانه بگو تا چه دیده‌ای

ای اشک گرم رو خبری بازده ز دل

[...]

ناصر بخارایی

ای یار نازنین، چو دل از ما رمیده‌ای

از ما رمیده‌ای، به رقیب آرمیده‌ای

چشمان آهوانهٔ بی‌آهوی شما

دو شاهد عدلند که از ما رمیده‌ای

پیکان تیر غمزهٔ تو در دل من است

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه