گنجور

 
صائب تبریزی

ای زلف مشکبار تو از رحمت آیتی

وز لعل آبدار تو کوثر روایتی

جز سایه قد تو که ای پادشاه حسن

روی زمین گرفت به خوابیده رایتی؟

خامش نشین که زلف درازش نه آن شب است

کآخر شود به حرف کسی یا حکایتی

آن کس که بر جراحت ما می زند نمک

می کرد کاش حق نمک را رعایتی

پروانه مراد به گردش کند طواف

دارد چو شمع هر که زبان شکایتی

چشمی کز اوست خانه امید من خراب

معمور می کند به نگاهی ولایتی

از گمرهی منال که خورشید داده است

هر ذره را به دست، چراغ هدایتی

بیدار از نسیم قیامت نمی شود

در هر که نیست ناله نی را سرایتی

در خامشی است عیش نفس های سوخته

این شمع از نسیم ندارد شکایتی

تدبیر جان سپردن و آسوده گشتن است

آن راه را که نیست امید نهایتی

از تند باد حادثه شمع مرا بخر

چون دست دست توست، به دست حمایتی

چون صبح، فتح روی زمین در رکاب اوست

آن را که هست چون نفس راست رایتی

تنگ است وقت آن دهن از خط عنبرین

گر می کنی به صائب بیدل عنایتی

 
 
 
مسعود سعد سلمان

نه بر خلاص حبس ز بختم عنایتی

نه در صلاح کار ز چرخم هدایتی

پیشم نهد زمانه ز تیمار سورتی

هر گه که بخوانم ز اندوه آیتی

از حبس من به هر شهر اکنون مصیبتی

[...]

ادیب صابر

ای در کف تو جایگه هر کفایتی

در زیر شکر و منت تو هر ولایتی

هر ساعتی ز اختر سعدت معونتی

هر لحظه‌ای ز شاه جهانت عنایتی

بر هر زبان ز وصف کمال تو سورتی

[...]

عطار

ای آفتاب از ورق رویت آیتی

در جنب جام لعل تو کوثر حکایتی

هرگز ندید هیچ کس از مصحف جمال

سرسبزتر ز خط سیاه تو آیتی

بر نیت خطت که دلم جای وقف دید

[...]

کمال‌الدین اسماعیل

ای از بسیط جاه تو گردون ولایتی

وی از سپاه رای تو خورشید رایتی

کرده زبان سوسن آزاد هر نفس

در باب لطف از دم خلقت روایتی

درشان حادثات بود گاه حلّ و عقد

[...]

سعدی

ای از بهشت جزوی و از رحمت آیتی

حق را به روزگار تو با ما عنایتی

گفتم نهایتی بود این درد عشق را

هر بامداد می‌کند از نو بدایتی

معروف شد حکایتم اندر جهان و نیست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه