گنجور

 
صائب تبریزی

با زهر چشم خنده هم‌آغوش کرده‌ای

بادام تلخ را چه شکرپوش کرده‌ای؟

داریم چون قبا سر بندت هزار جا

ما را چه ناامید ز آغوش کرده‌ای؟

تا چشم را به هم زده‌ای، از سپاه ناز

تاراج عافیتکده هوش کرده‌ای

در پیش آفتاب چه پرتو دهد چراغ؟

گل را خجل ز صبح بناگوش کرده‌ای

حق نمک چگونه فراموش من شود؟

داغ مرا به خنده نمک‌پوش کرده‌ای

شکر توام ز تیغ زبان موج می‌زند

چون آب اگرچه خون مرا نوش کرده‌ای

صائب ز فکرهای ثریا نثار خود

ما را چه حلقه‌هاست که در گوش کرده‌ای

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
جهان ملک خاتون

یکباره عهد یار فراموش کرده‌ای

دست مراد با که در آغوش کرده‌ای

گفتی حدیث خصم نگیری به گوش و من

دیدم به چشم خویش که در گوش کرده‌ای

ای دل اگر ز دست برفتی غریب نیست

[...]

حسین خوارزمی

ما را چو عهد خویش فراموش کرده‌ای

گویا حدیث مدعیان گوش کرده‌ای

بر روی زهره خط غلامی کشیده‌ای

چون تار طره زیب بناگوش کرده‌ای

تا قلب عاشقان شکند لشکر غمت

[...]

بیدل دهلوی

افسانهٔ وفایی اگر گوش کرده‌ای

یادم کن آنقدرکه فراموش کرده‌ای

لعلت‌خموش و دل‌هوس‌انشای‌صد سئوال

آبم ز شرم چشمهٔ بیجوش کرده‌ای

خیمازهٔ خیال تسلی کنار نیست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه