در خاک و خون کشید مرا ترکزادهای
مژگان به نازبالش دل تکیه دادهای
بر بادپای وعده خلاقی نشستهای
چون سیل در قلمرو دلها فتادهای
چون دزد خال، نقب به دلها رساندهای
چون زلف، بند بر رگ جانها نهادهای
چون ابر نوبهار ز روی عرقفشان
چندین هزار خانه به سیلاب دادهای
چون آه گرم ریشه به دلها دواندهای
چون برق بیامان به نیستان فتادهای
خود را به چشم عرض تجمل ندیدهای
بر روی آبگینه نظر ناگشادهای
دلهای بیقرار ز مردم گرفتهای
با خویشتن قرار نکویی ندادهای
چون عافیت ز خاطر عاشق رمیدهای
دنبال شوخچشمی خود، سر نهادهای
چین در کمند زلف تصرف فکندهای
خنجر به خون بیگنهان آب دادهای
نشتر ز غمزه در رگ دلها شکستهای
سیلاب خون ز دیده مردم گشادهای
در لافگاه دعوی دل، طوق عاجزی
از تیغ کج به گردن شیران نهادهای
از ترکشش شهاب فلک تیر بیپری
در قبضهاش کمان مه نو کبادهای
دلهای برقسیر پریشانخرام را
از چین زلف سلسله برپا نهادهای
در انتظار صحبت پروانهمشربان
چون شمع تا به صبح به یک پا ستادهای
اوراق شادمانی گلهای باغ را
در پیش چشم بلبل، بر باد دادهای
غیر از عرق که میکند از روی یار گل
صائب که دید شبنم خورشیدزادهای؟
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر احساسات شدید و عواطف عاشقانه خود را بیان میکند. او به توصیف یک ترکزاده میپردازد که به دلها نفوذ کرده و زندگی را به سیلابی تبدیل کرده است. او کنار وعدههای توخالی نشسته و دلها را با زلفها و نگاهش درگیر کرده است. شاعر از درد و رنجی که این عشق به او میدهد سخن میگوید و به وضعیت عشاق اشاره میکند که در جستجوی آرامش و شرف خود هستند، اما در عوض با درد و غم مواجه میشوند. شعر در نهایت به تأثیر عمیق عشق بر انسانها و دلبستگیهایی که ایجاد میکند، میپردازد.
هوش مصنوعی: ترکزادهای با زیبایی و ناز، دل مرا در میان خاک و خون به شدت متاثر کرده و در آغوش خود گرفته است.
هوش مصنوعی: تو مانند سیلی هستی که در دلها جریان یافتهای و بر اساس وعدههای خلاقی که دادهای، در زندگی دیگران تأثیرگذار شدهای.
هوش مصنوعی: تو مانند دزدی که به آرامی وارد دلها شده، انگار زلفی که بر روی جانها پیچیده و آنها را در بند کشیدهای.
هوش مصنوعی: مانند ابرهای بهاری که با ریزش باران، هزاران خانه را غرق آب کردهای، تو نیز به خاطر زیبایی و جاذبهات دلها را پر از شور و شوق کردهای.
هوش مصنوعی: زمانی که به دلها نفوذ کردهای و مانند برقی ناگهانی به نیستان آسیب رساندهای، احساسات عمیق و تأثیرگذار در دلها به وجود آوردهای.
هوش مصنوعی: تو خودت را با زیباییهای ظاهری نمیسنجدی، اما مانند آبگینهای هستی که هنوز کسی به آن نگاه نکرده و آن را نشکافته.
هوش مصنوعی: دلهای نگران و آشفته مردم را با خودت آرامش ندادهای و به آنها محبت نکردهای.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که عاشق از آرامش دور شده و به خاطر جذابیت محبوب خود، همه چیز را فراموش کرده و به دنبال اوست.
هوش مصنوعی: تو با زیباییهای موهایت ابهتی به وجود آوردهای که موجب اسارت شده است. تو نیز مثل کسی هستی که بیگناهانی را به درد و رنج انداخته و به آنها آسیب رساندهای.
هوش مصنوعی: غمزهای که تو داشتی، به قلبها آسیب زده و خون را از دلها به راه انداختهای که مردم را تحت تأثیر قرار داده است.
هوش مصنوعی: در میان ادعاهای بزرگ و نازیدن به دل، تو به زعم خود، نشانی از ناتوانی را به گردن شیران بزرگ آویختهای.
هوش مصنوعی: در اینجا صحبت از یک کمان و تیر است که به وسیله شهابی از آسمان به وجود آمده است. این کمان مانند کمان ماه نو به نظر میرسد که بدون پر است، و تصویری از قدرت و زیبایی را به نمایش میگذارد. به عبارت دیگر، هنرمندانه به ترکیب عناصر آسمانی و زمینی پرداخته و حالتی جادویی و شاعرانه به تصویر کشیده است.
هوش مصنوعی: دلهای بیقرار و آشفته را با چین و زلف زیبای خود به حرکت درآوردهای.
هوش مصنوعی: شمع به خاطر اینکه پروانهها به آن نزدیک شوند، تا صبح به یک پا ایستاده و منتظر است.
هوش مصنوعی: تو باعث شدهای که گلهای باغ، شادابی و زیبایی خود را در برابر چشم بلبل از دست بدهند و به نوعی این حالت را نابود کردهای.
هوش مصنوعی: غیر از عرقی که از چهره معشوق میریزد، چه چیز دیگری میتواند مانند صبحدانهای که از خورشید به وجود آمده، وجود داشته باشد؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
از زلف هر کجا گرهی برگشادهای
بر هر دلی هزار گره برنهادهای
در روی من ز غمزه کمانها کشیدهای
بر جان من ز طره کمینها گشادهای
بر هرچه در زمانه سواری به نیکوئی
[...]
ای شمع به نشین که بپای ایستاده ای
باما نه در موافقت جام باده ای
تا تو نشسته بودی مجلس نداشت نور
ما چشم روشنیم که تو ایستاده ای
رازی که بر صحیفه دل می نگاشتی
[...]
ای صبرم از فراق تو بر باد دادهای
دل در بلای عشق تو گردن نهادهای
در شاهراه عشق تو دل بسته دیدهای
در بارگاه حسن تو جان هوش دادهای
در جنب نور روی تو خورشید ذرهای
[...]
ای بار نازنین مگر از فتنه زادهای
کامروز چشم فتنهگری برگشادهای
در ملک حسن خسرو خوبان تویی ولیک
داد مرا تو از لب شیرین ندادهای
هستند در زمان تو خوبان گلعذار
[...]
تا کی دلا به دام غمش اوفتادهای
صد داغش از فراق به جانم نهادهای
تا چند جان به زلف دلاویز بستهای
تا سیل خون ز دیده روانم گشادهای
ای ماه مهربان چو سر زلف خویشتن
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.